|
وبلاگ شخصی
|

امروز یک دفتری پیدا کردم که شانزده سال پیش در آن شروع کرده بودم به نوشتن... گاهی نوشتههایم را برای معلمهایم میخواندم و آنها هم برایم مینوشتند. آن سالها سالهای پر از تعارض و تضاد بود برایم، بخصوص در ارتباط با فضای آموزشی که در آن حضور داشتم، خب بعضی معلم ها اینقدر دوست داشتنی بودند که برای رسیدنشان به کلاس لحظه شماری میکردیم، حال و هوای ما عوض میشد ، شادمان میکردند و در عوض به فاصله چند دقیقه معلم هایی به کلاس میآمدند که از بد اخلاقیشان تمام وجودمان را اضطراب فرا میگرفت، از تن صدایشان دل آدم میلرزید و کل روز را کوفت میکردند برای ما و گاهی هم متوصل به خشونت میشدند... حالا سالها گذشت و من هنوز با یاد آوری خاطرات آن معلم های خوب و دوست داشتنی پر از حس خوب میشوم و دلم میخواهد باز هم سر کلاس درسشان بنشینم و برایشان شعر بخوانم و آنها هم برایم بنویسند.