|
وبلاگ شخصی
|
دیشب گفتگویی داشتم با یکی از دوستانم، برای اینکه احساسم را نسبت به رودی که در حال مرگ است خوب انتقال دهم ناگهان گفتم:
اگه از زاویه چشم یک ماهی در یک رود به هزاران سال حیات رودخانه بنگریم، و قرنها را به یاد بیاوریم میبینم که نسل ما نا عادل ترین نسل بود. یک ماهی، یک رودخانه ، یک اکوسیستم قرنها و سالها در حال زندگی بودند مشکلی نداشتند اما در قرن حاضر و نه پنجاه و صد سال بلکه همین بیست سی سال گذشته بخش عظیمی از منابع مان را نابود کردیم.
این روزها روزهایی را یاد میآورم پسرکی بودم با یک کت مخملی که کنار سپیدرود می ایستاد به خروش رفتنش مینگریست و ماهیگیرانی را میدید که ماهیهای خاویاری را که گاهی بلند تر از قدم بود از دل رودخانه بیرون میآوردند قایقهای ماهیگری را میدیدم که از این سوی رود به آنسویش میرفتند و در کف قایق ها ماهیان زیادی انباشته شده بود و رود آن پر برکت ، پر آب و پر خروش بود من بیشتر روزهای تابستان را در آغوش رود میزیستم رود برایم مادر بود....
اکنون دو دهه از آن روزها میگذرد مادر رود بیمار است. نحیف و کم آب شده. رود ماهیانش و بسیاری از فرزندانش را از دست داده و سالهاست که در دلش ماهی خاویاری نیست تا ماهیگرانش صید کنند....
من آن روزها را دیدم و قرنها و نسلها را متصور شدم و میدانم رود در هیچ دوره ای از تاریخ زندگیش به این تنگناها نرسیده بوده و در هیچ دوره ای حیاتش اینچنین در مخاطره قرار نگرفته است.
و خب من روزها نشستم و اندیشیدم و همه انگشتهای اتهام رفت به سوی اجتماعی از انسانها، به سوی نسلهایی که در زمانه من میزییند به سوی سالهایی که با سفر زمینیم مصادف شده و زندگیم در این سالها در جریان است. عمر کوتاه است، آرزوها برای فرداهای بهتر زیاد و اینها همه نگرانم میکند بارها افتادم و ایستادم و افتادم و ایستادم اما هرگز نا امید نشدم.
جستجو کردم و دوستانی یافتم و مسیرهایی را کشف کردم دلهایی را یافتم که زلالی رود را احساس میکنند و عاشقش هستند میدانم راه درازی در پیش داریم برای نجات رود، جنگل، دریا، آب و خاک و بهتر شدن اوضاع. و ایجاد همدلی در این مسیر، میدانم برای ساختن باید همدل بود باید دوست داشتن ها را بیشتر کرد و تنفر ها و دشمنی ها را کمتر، امید دارم به فرداهایی بهتر و طلوع های زیبا تر...
حضرت مولانا در فیه مافیه میفرماید؛
درد است که آدمی را راهبر است. در هر کاری که هست، تا اورا درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند و آن کار بی درد در او را میسرنشود – خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه نجوم و غیره.... تن همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید، و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصل خود پیوندد....
حضرت مولانا درست میفرمایند ما هر یک درونمان دردی داریم دردی که در تمام زندگیمان در پی درمانش میگردیم، خود را به آب و آتش میزنیم در پی ابزاری میرویم که به درمان درد کمک کند، با آدمهای زیادی آشنا میشویم که هر یک راه درمان را به ما نشان میدهند و هر یک راه درمان را در طریقتی میدانند ما در جستجوی درمان و مقصود درد میکشیم و حتی گاه میدانیم درد ما بی درمان است اما باز میجوییم درد میکشیم و در دردمان زنده ایم چون بی درد زیستن را نمیتوانیم تاب بیاوریم، شاید ما از نسلی هستیم که برای درد کشیدن زاده شده برای جویدن درمانها و برای دردهایی که درمانش دستمان نیست و ما تنها باید درد بکشیم و بجویم و بدویم در پی درمان درد و ما دیر یا زود میفهمیم که عیسی ما تا آخر عمرمان هم نزاید اما ( امید یک روز زاییدن عیسی ) ما را جلو میبرد و سر پا و زنده نگه میدارد و به دردمان معنا میدهد، امید به رسیدن به مقصود حتی فرا تر از عمر ما را وادار می کند دردمان را دوست بداریم و عاشقش شویم.