زمرد سفیدرود | تیر ۱۳۹۷
وبلاگ شخصی

برایت از سا‌لهایی نوشتم که ما داشتیم زنبیل‌ها را فراموش می‌کردیم و کم کم داشت بازارهایمان بزرگ‌تر می‌شد و کارهایمان با حساب کتاب‌تر..
اما آن سال‌ها ما فقط زنبیل‌ها را فراموش نکردیم، ما جلوه‌های اصیل سنت‌های‌مان را، ما‌ خوشگرنگی لباسهایمان و چین چین دامن‌هایمان را و حصیر‌های ایوان‌هایمان را، ما بی دری خانه‌هایمان را و کوتاهی پرچین‌هایمان را و ما حس خوبِ پا برهنه قدم زدن بر گلِ سرد خاک سرزمینمان در یک صبح مه آلود بهاری را هم فراموش کردیم، ما زلالی رودهای مان را فراموش کردیم ما بعد از آن سال‌ها سوی پر امید شوق زندگی را در چشم‌های ماهیان رود ندیدیم..آن سال‌ها میان ما چیزی نبود جز مهربانی اما ما پر چین‌ها را سوختیم و دیوارها را ساختیم..بعد از آن سال‌ها جنگل‌های دور دست از افسانه‌های شخصی کودکیمان محو شد، طغیان‌های آن رود سرکش کم شد، و ترانه‌های یک پرنده که هر سال می‌آمد و می‌رفت از لابه لای درختان این حوالی ناپدید شد و شاید از آن سال‌ که ما زنبیل‌ها را داشتیم فراموش می‌کردیم تصمیم گرفت دیگر نیاید..شاید هم آمد..اسیرقفس شد..خُب ما تازه داشتیم از آن سال‌ها یاد می‌گرفتیم که می‌شود مالک چیزهای باشیم که دوستش داریم و آواز این پرنده یکی از چیزهایی بود که خیلی دوستش داشتیم ما..بعد از آن سال‌ها که پرنده نمی‌خواند ابراهیم هم شروع کرد به نیامدن و سرنا نزدن در کنار رود. بعد نسل‌هایی آمدند که طنین سرنای ابراهیم را نشنیدند، زلالی رود را آنچنان که بود و باید می‌بود ندیدند.در افسانه‌های کودکیشان جنگل‌های دور دست محو بود..و پرنده آه آواز آن پرنده..حیف که آواز آن پرنده را بعد از آن سال‌ها دیگر کسی نمی‌توانست برایشان تعریف کند...دلم برای آن نسل‌های بعد از آن سال‌ها که ما زنبیل‌ها را فراموش می‌کردیم سوخت،چون آواز پرنده را نشنیدند، و نمی‌دانستند روزهایی که آن پرنده می‌خواند چه فرقی با روزهای عادی دارد نمی دانستند چطور آواز یک پرنده مولکول‌های هوا را می‌رقصاند و دم و بازدم سبک تر می‌شد قلب لبریز می‌شد از عشق و تندتر می‌تپد. بعد از آن سال‌ها نسل‌هایی آمدند که رود را زلال ندیدند و نمی دانستند متوجه بشوند یک رود وقتی زلال است با شوق و ذوق می‌رقصد، می‌آید و می‌رود. و بعد از آن سال‌ها ما نسلی‌ شدیم پر از حسرت، پر از دلتنگی پر از از دست دادن و درک نشدن ما نسلی بودیم نمی توانستیم آن‌سالهایی را که زنبیل‌ها هنوز فراموش نشده بود را فراموش کنیم چون زندگی را جور دیگری زیسته بودیم، جوری دیگر متفاوت از این روزها و شاید خیلی متفاوت تر از زمانه تو

+ تاریخ | شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ساعت | ۱۲ ق.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم