|
وبلاگ شخصی
|
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
میرود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صید نموده مرغ دل
طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش «طاهره» گشت و ندید جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
طاهره قرة العین
پی نوشت 1: اولین بار که این شعر رو خوندم عجیب به دلم نشست، دوباره خوندم و دوباره خوندم و بعد از اون بارها و بارها خوندم، تو جنگل، کنار رودخونه، تو کوچه پس کوجه های رشت و حتی وسط کویر مهریز یزد...
پی نوشت 2: بعضی شعر ها عجیب به دل مینشیند





امروز که داشتم کنار سپیدرود قدم میزدم و به زیبایی ها و طراوت بهاری طبیعت این رود مینگریستم به عظمت جهان فکر میکردم، عظمت جهان، جهانی که در آن زندگی میکنیم از پشت پنجره چشمان مان شروع میشود و تا اخرین کهکشانی که میتوانیم ببینیم امتداد دارد...راستش این همه بزرگی جهان آدم را میترساند، شاید شما هم شنیده باشید که خورشید ما یکی از ستاره های کهکشان ماست و کهکشان ما یکی از کوچکترین کهکشان های جهان است.. اگر کنجکاویتان گل کرده پیشنهاد میکنم همین الان در اینترنت درباره این موضوع سرچ کنید تا درک کنید موضوع چقدر مهم است. چقدر درکش آدم را به وجد می آورد میلیارد ها میلیارد ستاره و سیاره صدها برابر و گاهی هزاران برابر زمین ما هر لحظه در فضا در حال حرکت هستند چه انفجارها در حال رخ دادن و چه خورشید ها که در همین لحظه در حال متولد شدن هستند...جهان خیلی عظیم تر از آن است که بتوانیم درکش کنیم و در این بین کره زمین ما همچون ذره ای غبار بر فضای کیهانی معلق است.
داشتم گوشه ای از زیبایی های این کره زیبا را میدیدم و لذت میبردم و داشتم به این فکر میکردم که نخستین انسانهایی که کنار این رودخانه آمدند چه شکلی بودند و وقتی برای نخستین بار کنار رودخانه ایستادند به چه چیزی فکر کردند؟ و دغدغه آن روزهایشان چه بود؟ چه آرزوهایی داشتند و درباره کوه های آبی پس زمینه روستایم مثل مردم چند سال پیش اعقاد داشتند آن کوه ها آنقدر دور است که رسیدن به آنها برایشان ممکن نیست! آیا هرگز دلشان خواست از رود عبور کنند به کوه ها برسند ؟ آیا برای آروزهایشان به اندازه کافی جنگیدند؟ آیا در این را کشته هم شدند؟ راستی مردمانی که هزاران هزار سال کنار رود میزیستند چقدر رود را دوست داشتند و دوست داشتن یک رود در جوامعشان چقدر امری رایج و طبیعی بوده؟ آیا آنها هم شب تا صبح کنار رودخانه مینشستند و طلوع خورشید را کنار رود مینگریستند و وقتی صبح به خانه می آمدند زنشان به آنها میگفت تو سفیدرود را بیشتر از من دوست داری؟
امروز هزاران سوال پیرامون طبیعت، زیبایی کره زمین و دلبری رودهایش و عظمت جهان به ذهنم خطور کرد داشتم به این فکر میکردم در میان میلیاردها سیاره هیج آیا هیچ رودی مثل سپیدرود وجود دارد؟
نمی دانم، اما هر بار که کنار سپدرود می روم جوری کنارش قدم میزنم و جوری به آن مینگرم که انگار رهگذر و مسافری هستم از سیاره ای دیگر، که به زودی این سیاره را ترک خواهم کرد. مثل هزاران هزارن مسافری که یک روز به این سیاره امدند و یک روز هم از این سیاره رفتند...گاهی دیرتر و گاهی زودتر...

امروز سری زدم به یکی از همکاران و دوستان خوبم که در طول سه سال در پروژه مدیریت چندمنظوره جنگلهای هیرکانی همکار بودیم به یاد سه سال گذشته افتادیم و خاطرات زنده شدند تقریباً در همین فصل ماموریت های زیادی به روستاهای جنگل به اتفاق هم داشتیم، به شالیزارهای میرفتیم که در میانه کوه ها توسط جنگل احاطه شده بودند، در باران بهاری یا آفتاب سوزان و گرمای تابستان باید روزی به چندین مزرعه سر میزدیم و با مردم گفتگو میکردیم، امروز بعد از یاد آوری آن تلاش ها و آن تجربیات خوب موثر به فکرم رسید که از ایشان تشکر و قدر دانی کنم، چون بعضی کارها مثل فعالت های اجتماع محور بیشتر شبیه به ایثار است و معمولاً نیمه داوطلبانه انجام میشود مثلاً ممکن است شما چهار سال با یک پروژه به عنوان تسهیلگر همکاری داشته باشید اما این همکاری رسمی و مستفیم نباشد کارتان برای پروژه رسمیت زیادی نداشته باشد و هرگز ارزشش به خوبی دیده نشود و حتی هرگز از شما قدر دانی نشود و حقوق و مزایای چندانی به شما تعلق نگیرد اما با این حساب شما ادامه خواهید داد چون هدف و آرمان مشترکی با پروژه دارید چون میدانید مشکلی در خود پروژه نیست بلکه یک نوع نگاه قدر ناشناسانه در افراد است که جایگاه ها و نقش ها را خوب نشناخته و شاید اصلاً مایل نباشد بشناسد برای هر نقشی رسمیتی قایل باشد...بگذریم.... در هر صورت ادامه خواهید داد چون به کارتان علاقه دارید و اثر گذاری کار برایتان ارزشمند هست حتی اگر در مجموعه ای باشید که قدر شناسی را به خوبی بلد نباشند و یا دلشان نخواهد از این تواناییشان استفاده کنند.

بلاخره بعد از پنج سال از نخستین روزهایی که وارد جنگل ها شدم گذشت و این پروژه نیز به پایان رسید، با همه تلاش هایی که کردیم و قدر ناشناسی هایی که احساسش کردیم ، این پروژه چیزهای زیادی برایم داشت، دیدم به جنگل و مردمانش تعمیق شد، پنج سال فعالیت تسهیلگری را با همکارانی باتجربه تر تمرین کردم و توانستم تجربه پیش برد یک فرآیند توان افزایی اجتماع محور را داشته باشم و آن را به صورت عملی تجربه کنم، و از همه مهمتری حلقه ای از دوستان خوبی در روستاهای جنگل دارم که از دلم و همه وجودم دوستشان دارم و موفقت هایشان امروز بزرگترین خوشحالی های من است و اطمینان دارم اگر بر حسب اتفاق پروژه دوباره تمدید شود حتماً خودشان به خوبی بدون کمک ما پیش خواهند رفت و هیچ نیازی به ما نخواهند داشت.
امروز خوشحالم که پنج سال از عمرم بر روی پروژه ای گذشت که موجب تغییرات در نگرش و زندگی مردم شد تغییرات خود خواسته، درون زا و با اگاهی، تغییراتی عمیق و ریشه دار، هخپخانه هایی آباد ترشذ، طبیعت بیشتر درک شد، آب و خاک تمیز تر شد به واسطه برخی از اقداماتی که جامعه محلی انجام داد ، جنگل بیشتر دوست داشته شد و اهمیت آن نزد جامعه محلی تعمیق شد.
تسهیلگری فرآیند های اجتماع محور یکی از علایق من بود و خب به علایقم پرداختم از کنار مردم بودن و یاد گرفتن از آنها لدت بردم تغییراتی را که در طول فرآیند رخ داد عمیقا درک کردم و هنوز بر این باورم یکی از بهترین روش ها برای حل مشکلات محیط زیستی و توسعه روستاها این الگوست چون موجب تغییری پایدار میشود و تغییر در این الگو عمیق و بنیادین است.
اما این روزها دارم به این فکر میکنم با همه خوبی هایی که شغل تسهیلگری دارد حداقل برای من شغل محسوب نمیشود چون خرجم با دخلم تناسب ندارد و اینکه حق دارم زندگی کنم برای پنج سال بعد باید برای خودم هم زندگی کنم نه فقط برای آرمان ها و اهدافم مردم و طبیعت. خب زندگی خرج دارد و باید برای زندگی کردن پول کافی به دست آورد برای سالم تر شدن و پیگیری درمان ها باید پول کافی داشت و خب باید به دنبال یک شغلی گشت که درآمد کافی داشته باشد به همین دلیل با همه علاقه ای که به شغلم دارم به دنبال این هستم که به دنبال شغل جدیدی باشم که با درآمدش حداقل بتوان زندگی کرد، شعلی که از علایقم جدا باشد و حدالمکان اجتماع محور و تسهلگری نباشد این را به دلیل تجربه پنج ساله ام در هیرکانی میگویم، علاقه دارم شغل آینده ام با یک دستگاه باشد یک دستگاه که از صبح بدانی چه کار باید بکنی با آن… خوبی اینکه آدم با دستگاه کار کند این است که در نهایت از دستگاه انتظار قدر دانی نخواهد داشت.
با خودم فکر کردم وقتی به عمو اکبر گفتم از سپیدرود برایم بگوید حتماً به آن سالها فکر کرده که پسرکی کوچک بود کنار سپیدرودش و آن رود پر خروش را پر از ماهی و زلال تر از این روزها میدید و دلش تنگ شد و بعد به این روزها فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد و تازه فهمید چه خبر است و دارد چه اتفاقی می افتد ….راستش را بخواهید با شناختی که از عمو داشتم هرگز فکرش را نمی کردم چنین صحبت هایی از او بشنوم، هرگز نشانه ای از طبیعت دوستی در او ندیدم دروغ چرا از بعضی کارهایش هم دلخور بودم مثلاً یک تپه و باغ بزرگ پر درختان توت و پلد و نارون را که از وسطش یک جویبار زیبا میگذشت از جا کندًً!!
یعنی آن تپه بزرگ و پر از درخت امروز دیگر وجود ندارد و جایش یک حفره بسیار عمیقی هست که از بس عمیق است حتی نمی شود آبش را خالی کرد و کفش را صاف و حداقل درونش ماهی پرورش داد ، کلاً کار عمو همین بود و تا جایی که میشناختمش ما در افکار متضاد هم بودیم، رفتارهای ضد محیط زیستی داشت و علاقه عجیبی داشت به سوراخ کردن زمین های اطراف سپیدرود و تبدیل آن تپه ها به معدن شن و ماسه ...حالا ده سالی از آن روزها گذشته و عمو با ادبیات جدید ی از طبیعت دوستی برایم میگوید ، دارم به این فکر میکنم گاهی دلتنگی برای آنچه از دست دادیم موجب میشود نگاهمان تغییر کند و درک کنیم که طبیعت با ارزش تر از منافع شخصی کوتاه مدت ماست، کاش عمو سالها پیش به این نتیجه میرسید…
ویدیوی حرف های عمو را در ادامه مطلب ببینید:
پایین دهکده رودخانه میگذرد وسط رودخانه یک جزیره قرار دارد از حدود ده سال پیش یک راهی به این جزیره درست کرده بودیم و یکی از کارهای مردم ده این بود که سری به جزیره بزنند، بعد داستانهای به وجود آمد که علاقه مردم به جزیره بیشتر شد یک شب جنگل های جزیره آتش گرفت و سوخت ، بعد از آتش سوزی هم درخت کاری انجام شده بعد هم تصمیم گرفته شد بر جای جای جزیره نیم کت هایی درست شود که عاشق ها کنار هم بنشینند و نجوای عاشقانه در گوش هم زمزمه کنند، بعد یک زمین ورزشی هم در جزیره احداث شد. امسال هم دور زمین ورزشی درخت کشت شد اما امسال سال پپر آبی رودخانه بود دو ماه و نیم جزیره زیر آب بود و تازه دو هفته است که از زیر آب در آمده با انبوهی از تپه های ماسه ای و ابرفت های انباشته شده.ورودی جزیره را هم نیز آب برده بود. دیروز پدرم با قایقش مرا به جزیره برد ویدیویی که در بالا مشاهده میکنید موقع برگشت از جزیره گرفتم ... روز هیجان انگیزی بود چند ساعت در جزیره ای متروکه و خالی قدم زد و بعد هم قایق سواری کردم ، قایق را خیلی دوست دارم به ویژه زمانی که خورشید دارد طلوع میکند و تو در قایق باشی و طلوع خورشید را از داخل رودخانه ببینیم
پی نوشت: بعضی از زاویه هایی که از آن زندگی را مینگیرم فرآموش نشدنی است، من اسمش را میگذاریم زاویه های زیسته، زاویه ای که امروز از دورن قایق میدیدم از این دست زاویه های زیسته بود ، فیلم را در اینجا با شما به اشتراک گذاشتم تا شما را هم با زاویه زیسته ام شریک کنم