|
وبلاگ شخصی
|
![]()
بعد از پاییز زمستان است....بعد بهار
از این میترسم به بهار برسم ، سبز نشوم
این خاکستری بودنم تاوان چه بود؟
تا وان سکوتم؟
تاوان شعرهایی که هرگز نسرودم؟
تاوان دستهایی که نگرفتم؟
تاوان شکستن دل حتی دلی که درون سینه من است؟
بعد از پاییز زمستان است ....بعد بهار
حتی بی جان ترین شاخه ها سبز خواهند شد
و هزاران افسوس که من شکوفه نخواهم کرد
من گل نخواهم داد
شاید هرگز سبز نخواهم شد
ای باغبان دل
کدام دانه را درکدام فصل باید به دل فشاند
تا با بهار سبز شود
این خاکستری بودنم تاوان چه بود ؟
تاوان تنها بودنم؟
تاوان عشق نورزیدنم
ای دوست !ای رفیق !ای ناشناس!
خاکستری بودنم تاوان چه بود؟

سالها پیش مقاله ای در یکی از نشریات پایتخت درمورد فرهنگ زن سالاری در جامعه سنتی شمال مطلبی خوانده بودم که بخشی از ان در ارشیو ذهن این جانب ذخیره شده است نویسنده فوق با تشریح نقش زن در جامعه روستای گیلان به این نتیجه رسیده بود که در این بخش فرهنگی زن سالاری حاکم است البته باید حق را به ان نویسنده داد چرا که او شاید ساعتی را میان این مردمان نزیسته بود تا بداند ان چه در اینجاست عشق سالاریست و اوج عشق شراکت و فداکاریست...
دلیل نویسنده پایتخت بر نظریه زن سالاری در شمال این بود که زنان در شالیزار ها و باغ ها نقش اصلی کاشت و داشت محصول را بر عهده دارند وبخش عظیمی از کارهای روز مره بر عهده زنان است و زنان دراین نوحی بر کار و فعالیت خود اشرف کامل دارند و گاهی نقش تصمیم گیرنده اصلی و مدیریت بر عهده زنان است
با خواندن این مقاله هزار بار بر گیلانی بودن خود بالیدم وهنوز هم به خود میبالم که زنان درسرزمین من نقش پر رنگ تری ایفا میکنند به یاد کار دست جمعی خانم های شمالی در موقع نشاء کاری و وجین برنج افتادم و حق را به نویسنده ان مقاله دادم اما او ازیک چیز در برسی ها و پژوهش هایش غافل ماند و انهم عشق سالاری بود نه زن سالاری ، اگر بخواهیم از نقش زن و مرد در زندگی روز مره جامعه سنتی گیلان صحبت کنیم باید بگوییم که زنان و مردان گیلانی هنرمندان زیبای زندگی خود هستند و و محصول دسترنجنشان باغها و مزارع سرسبزی ست که به خودی خود جلوه زیبا از بهشت بر روی زمیننند گیله زن وگیله مرد گیلانی با عشق کاشت میکنند با عشق نگهداری میکنند و با عشق برداشت پس انچه میروید وبرداشت میشود عشق است وبس
در جامعه سنتی گیلان زنان نقش اصلی را در فعالیت های روز مره بر عهده دارند و این همکاری وشراکت در کارهای روزمره در میان زن و همسرش عشقی زیبا می افریند و تا مرز فداکاری و از خود گذشتگی پیش میرود ، زنان و مردان سرزمین من از لحاظ کار وتلاش و از خود گذشتگی ایثار صبر و.....قهرمانان اصلی این خطه سرسبز هستند اما زنان نقش ویژه ای را ایفا میکنند وظیفه ای که بر دوش زن است سنگین تر و سخت تر است زن غذا میپزد ،رخت میشورد ،بچه ها را تربیت می کند ،مرغ ها ها واردک ها...نگهداری میکند گاو را میدوشد و گاهی به تنهایی گاو هارا به مزرعه میبرد(در چولاب چنین زنانی هستند هنوز) بعد فصل نشاء برنج دو پا جلو تر از مردش کار میکند مینشاید ...ویجین میکند...بعد فصل درو قهرمانانه می ایستد و با دستانی که ترک ناخن هایش از فصل ویجین تا کنون خوب نشده است بوته های برنج را در دستانش میگیرد و میبرد...پا به پای مردش....برنج هارا جمع میکند ...میبندد...و دسته های برنج را به دوش میکشد مانند همه سختی هایی که تا کنون به دوش کشیده است ...و از مزرعه به باغ میرود به باغ چای با همان ناخن های شکسته چای میچیند علف های باغ باقلی را میکند ...و از انجا به باغ بادام ...باغ کدو...باغ ترب ...و دوباره فصل نشاء شروع میشود.....و این عشق است که او را سرپا نگاه داشته عشق ..و اینجا فرهنگ عشق سالاری حکمفرماست...کاش نویسنده ان مقال این را هم مبنوشت
پی نوشت:فیلم باشو غریبه کوچک با بازی خانم سوسن تسلیمی یکی از جلوه های زیبای شجاعت و فداکاری زن گیلانی در تاریخ سینمای ایران است
عکس:دوست عزیزم محمد کاظم حلاج ثانی
عکس از خودم
عادت دارم زیر بارون بدون چتر قدم بزنم
حتی اکه طوفان باشه ...چرا که وقتی بارون به
گونه هام میخوره
حس میکنم بارون داره بوسه بارونم میکنه
واین برای ادم تنهایی در جزیره ای دور تر از خیلی
چیزها شاید خیلی مفید باشه!
دوم اینکه :
گاهی احساس میکنم زیر بارون بخشی از روحم
شسته میشه!
بخشی از غم هام
بخشی از دلتنگی هام
بخشی از دردهام...

بهارسفیدرود عجب صفاهی داره
بهار رنگه رنگه سپیدرود هم سپیدش
بهار سپیدرود می گذرم از جاده سبزه زارش
بهار سفید رود مهمان داره
بهار گیلان همش مهمان داره
بهار سپیدرود ماهی داره
اَگر بشو کس اَن ماهی بگیرهِ
اُونُو دَمَردَنه خو چالِ میئن!
اَه سپیدرود مَگه اخر بی وفایی نیه
مَگهِ ای کار سیوایهی نیه!
پس چرا تی عاشقانهِ دمردانیَ
رنگ پاکی مگه تو نداری
سپیدی اخر پاکیهِ
پاکیِ دریا مگه تو ندینی
پاکی دریا تَرم وفا نیه
پس چرا تی عا شقانه دمردانی
اگرم دمردنی حق با تویه
چرا که تی کولیان و ماهیانم زیاد نیه
تی عاشقم من
حاله خواه دمردانی
حاله خواه نمردانی !
شعر:بهزاد سواری بهار1380
ترجمه فارسی:
بهار سپیدرود عجب صفاهی داره
بهار رنگ رنگه سپید زودم سپیدش
پهار سپیدرود میگذرم از جاده سبزه زارش
بهار سپیدرود مهمان دارد
بهار گیلان همیشه مهمان دارد
بهار سپیدرود ماهی دارد
اگه کسی بره ماهی هاشو بگیره
اونو غرق میکنه تو چاله هاش
اِ...سپیدرود مگه این کارت اخر بی وفاهی نیست
مگه این کار جدایی نیست
پس چرا عاشقاتو غرق میکنی
رنگ پاکی مگه تو نداری
سپیدی اخر پاکیهِ
پاکی دریا رو مگه نمیبینی
پاکی دریا تو هم بی وفایی
پس چرا عا شقاتو غرق میکنی
شاید حق با تو باشه غرق شون میکنی
چو ن ماهی هات زیاد نیست
عاشقتم من
حالا میخوای غرق کنی
حالا میخوای غرق نکنی
زندگی را دوست باید داشت
گلی در گلدان باید کاشت
زندگی را دوست باید داشت
در صبحگاهی مه الود در کنار سپیدرود
یا اتشی در شبانگاهی تیره و خاموش در کنار ان توسکاها.....
زندگی یعنی به شکار رفتن و چیزی نزدن!
زندگی یعنی نگریستن به افق در کنار سپیدرود
وخواندن رمان های سرزمین های دور
من
زندگی را....دوست داشتن را....بهار سپید رود را دوست دارم
زندگی را دوست باید داشت
زندگی زیبای زیباست
زندگی رودی به دریاست
اتشی باید بیفروخت
در کنار سپیدرود
در شباهنگاهی تیره و خاموش
و نگریست به ان دوستی که در کنارم پیوسته در خماریست!!!
شاید او...
خود را !!
من را !!
پهار سپیدرود را
دوست داشتن را
احساس نمیکند....
بهزاد سواری
بهار84
کاس برا کاس برا دارو نیگاه گوُدی داری که اَز قدیم کند سر دربو این یاد بما که او زمان که خیلی جوُون بو جاغلوُن َامره اَمایِ ای دار جیِر نیشتد اَتش چاکدد تورینگ و گوشته سَیخ زد کباب گُودد خُوردد این یاد بما کند جیر او زمان پراگوده بو از سالی زن از ُصوبصهِ امَد تا شو سالی زد غر زد ازون برون و ستری گیتد جاغلوُن هَمه اَمد کند سه نیشتد کُولی گیِرونهُ تماشا گوُدد غروب سه اَتش چاکدد ازون برونو سیتری سایخ زد خوردد اینقد ماهیی دربو که داز امره هم شاسی مایی گیتن..... اَماَ او روزون همه بشو او دار هنوز اوره دره کاس برا یکته سیگار از خو جیب میئن بیرون بارده بنا خو لب سه بوی ا زون برون این دوما مین پیچ خوردی .....
ترجمه فارسی: کاس برار به درخت نگاه میکرد درختی که از زمان قدیم روی تپه بود به یاد اورد ان زمان ها که خیلی جوان بود با دوستاش میومد زیر همین درخت مینشست اتیش درست میکردن قرقاول وکباب میکردند میخوردند به یاد اورد پاین تپه پربود از ماهی گیرها از صبح تا شب می امدن تور میزدند قر(نوعی دام) میزدند ازون بربون و فیل ماهی میگرفتن بچه ها همه میومدن بالای تپه مینشستند ماهی گیر هارو تماشا میکردند غروب اتیش روشن میکردن و گوشت ازون برون و سیتری کباب میکردن میخوردند اینقدر ماهی بود که حتی با داس هم میتونستی ماهی بگیری ......اما ان روزها همه رفتند اون درخت هنوز همونجا هست کاس برا یه نخ سیگار از جیبش در اورد گذاشت رو لبش بوی ازون برون در دماغش میپیچید.....
پی نوشت:این مطلب به زبان محلی نگارنده(چولاب) نوشته شده است که تفاوت هایی با زبان رشتی دارد
پی نوشت:-ازون برون به ترکی یعنی دماغ دراز واژه ای که از ترکی وارد زبان گیلکی شده نوعی ماهی حاویاری است که هنوز گوشت ان در رستوران های شمال تبخ میشود کباب گوشت ازون برون یکی از لذیز ترین نوع کباب های جهان است .
-در گیلکی به قرقاول تورنگ گفته میشود - کند در گیلکی به معنای تپه است -غر نوعی دام فلزی؟ شکل است که برای شکار ماهیان خاویاری از ان استفاده میشود
|
گیلکی |
معنی فارسی |
گیلکی |
معنی فارسی |
|
پیچِه(پیچای) |
گربه خانگی |
پله |
برنج پخته |
|
پسا پسا |
عقب عقب |
پیشا پیشا |
جلو جلو |
|
پوُرد |
پل |
||
|
پیِت |
خم |
پیتار |
مورچه |
|
تله |
خروس |
تلِ |
تلخ |
|
تی تی |
شکوفه |
تی تیل |
سنجاقک |
|
تام بزن! |
ساکت شو |
توُر |
دیوانه،خل |
|
فیلی! |
اب دهان،تف |
ثارَا |
حیاط |
|
ثاراَ مج |
سگ |
موُرغنه |
تخم مرغ |
|
تُول |
گل الود |
ایزِیی |
یه کم |
|
اَنیئه |
این مقدار |
پیرِ |
پدر |
|
بَرا |
برادر |
وَرزا |
گاونر |
|
لیشهَ |
گاواده (مجرد!) |
خاله خاله |
چاک چاک |
|
خال |
شاخه |
هِیشتارکه |
چوبی نازک،ترکه |
|
خوُله |
سوراخ |
مُوجمَا |
سینی بزرگ مسی |
|
روخونه |
جویبار |
شال |
شغال |
|
پیجه شال |
گربه وحشی |
بَپیسته(ببیسته) |
فاسد،فاسد شده |
|
مَنده |
گوساله |
دشگهَ |
فرغون |
|
شال میریی |
چرت زدن ،نیم خواب شدن |
بُخوس |
بخواب |
|
خوس |
سرفه |
لُوچ |
کج |
|
لوچَن |
چپ چپ نگاه کردن،کج نگاه کردن |
یاتن |
پیداکردن |
|
بیاج |
پیدا کن(چولاب) |
وامَج |
پیدا کن(رشت) |
|
هالی |
گوجه سبز(الوچه) |
بَلدونه |
در حیات |
|
واودهِ |
ولش کن |
ویِریس |
پاشو |
|
بَرم |
شاخه تزئن شده درخت |
گاچی |
تویله |
|
ناجی |
حسرت،اه |
زَوالهَ |
افتاب نیم روز |
|
لابدوُن |
عنکبوت |
شوُن |
رفتن |
|
دار شُکوف |
غورباغه درختی |
هَلو چین |
تاپ |
|
شُوپر |
خفاش |
لانتی |
مار |
|
چُوین |
لک لک |
حاج حاجی |
پرستو |
|
وشتا |
گرسنه |
چوُیئن |
لک لک |
|
بَدره |
سطل |
داَز |
داس |
|
کنوس |
ازگیل |
شیِت |
مسخره |
|
مُوکاموج |
بلال |
چَپر |
پرچین |
|
مال |
گاو |
چیکن |
چانه |
|
واز |
پرش |
دماستهِ |
فرو رفته |
|
بماسته |
ورم کرده |
شُوُکوُل |
نوعی سنجاب |
|
حَلوچیِن |
تاب بازی |
قرابی |
شیرینی |
|
|
|
|
|
|
کونوس |
ازگیل |
قاتو |
خورشت |
|
وَاش |
علف |
بَل تا |
تبر |

وقتی میخواهیم از تاریخ یک سرزمین سخن بگوییم باید احتیاط کنیم تاریخ همواره آمیخته از حقایقی افسانه ای وافسانه های غیر باور پذیر است به همین سبب همواره ملاک انتخاب تاریخ نگاران روایاتی ار تاریخ است که بیشتر پذیرفته شده اما همیشه اکثریت راست نمیگوید چون جوامع انسانی سراسر خصومت و کشمکش است و این کشمکش ها بر روی روایات تاثیری سو دارد
روستای چو لاب بنا به برخی از گذرارشات پیشینه وقدمتی عجیب دارد..............
اگه زمستون یا بهار رو که بعد از بارش هوا صاف میشه رو تپه های اطراف سپیدرود به ایستید حتماً متونید سلسله کوه های البرز رو ببینید کو هایی که همچو یک تابلو نقاشی در برابرتون دیده میشه
وقتی پنج سالم بود ما یه باغی داشتیم روی همون تپه ها وقتی بابا مشغول کار میشد منو مینشوند رو پرچینی که با شاخه های درخت ساخته میشد من از صبح مینشستم (مثِ یه ادم جهانگرد!)سپیدرود و کو ها و اون ور ابو تماشا میکردم همیشه با خودم فکر میکردم که حتماً باید یه روزی به اون کو ه ها برسم،وقتی کمی بزرگ تر شدم رویای رسدن به کو ها رو با دیگران درمیان گذاشتم اما پاسخ ها کاملاً نا امید کننده بود چرا که همه بر این باور بودند رسیدن به ان کو های ابی رویایی بیش نیست وهرگز کسی به ان کو ها نرسیده است از ان زمان وقتی که به تپه های اطراف سپیدرود می اُمدم و چشمم به ان کوها که همچو کوهی از بولورها وزمرد های ابی و سبز میدرخشید رو تماشا میکردم به رویایی می اندیشیدم که هرگز محقق نخواهد شد
سپتامبر سال دو هزارونه با کتابهای پائولو کوئلیو اشنا شدم ...کمیاگر....مکتوب...و.. در انها باندیشه های جدید اشنا شدم و عمیقا معنای این جمله اش را درک کردم(تحقق بخشیدن به افسانه شخصی یگانه وظیفه ادمیان است همه چیز تنها یک چیز است وان وقتی که تو ارزوی چیزی را در سر داری سرتا سر کیهان همدست میشود تا تو بتوانی ارزویت را تحقق بخشی)
ساعت شش صبح یکی ازهما ن روز های ماه سپتامبر با دو چرخه پا به مسیری گذاشتم که نمی دانستم ا نتهایش کجاست برنامه من تا ساعت دوازذه بود شیش ساعت رفت شیش ساعت برگشت ...جاده فوق العاد زیبا وسر سبز بود کل مسیر رو عکس گرفتم ....ده تا محله رو پشت سر گذاشتم و تو قهوه خونه هر دهی یه چایی خوردم و با مردمش گپ زدم مشخص بود منش ادم های اون محله ها با هم فقرق میکرد اثری از دیوار نبود هنوز بافت سنتی خودشونو حفظ کرده بودن انگار به گذشته محله خودم سفر میکردم!
بعد از پشت سر گذاشتن دهستان چهارده...روستای کیسم...سدقوام..روستای امشل....روستای کشصت ابادان...روستای اسلام اباد ...پاشاکی...تجن گوگه..علی بیگ سرا...لشگریان...به سیاهکل رسیدم ساعت یازده بود تو شهر یه مسیری رو که به سمت که میرفت انتخاب کردم...دوچرخه بالا نمی رفت ..پیاده مسیر رو ادامه دادم حالا دیگه کاملاً تو منطقه کو هستانی بودم ..از اون بالا میتوانستم تمام اون مسیری رو که رکاب زده بودم ببینم سپیدرود مشخص نبود اون بالا یه دکه بود توریست زیاد دیده میشد پیاده با کوله پشتی ...رفتم یه ساندویج گرفتم با پپسی نشستم به کو هایی نگاه میکردم که از بچکی دلم می خواست بهشون برسم شاید واستون جالب باشه اون جایی که نقطه شروع بود برای فتح واسه من فتح بود! ...خیلی دوست داشتم برم جلو اما دیرم میشد ساعت چهار عصر برگشتم تخت گرفتم حوابیدم....

بهزاد سواری چولابی
خاطره ها:
در روستای لشکریان که بعد از ان به سیاهکل میرسیم از پیرمردی مسیر سیاهکلو پرسیدم چپ چپ نگاهم کرد گفت:با دوچرخه میخوای بری سیاهکل
تو قهوه خونه های بین راه وقتی می فهمیدن چولابیم پول چایی رو نمیگرفتن منو مهمون میکردن
تو بعضی قهوه خونه ها ازم میپرسیدن دنبال چی میگردی
تقریباً تو هر روستایی یه نفر بود که فتوکوپیش تو چولاب وجود داشت این برام خیلی جالب بود
یادم میاد وقتی کوچیک بودم یه باغی داشتیم کنارسپیدرود که توش هندونه و بلالو خربزه و لوبیاو خیارو گوجه...خلاصه خیلی چیزای دیگه رو کشت میکردیم یه الاچیقی درست کرده بودیم رو درخت هر روز مهمان داشتیم گاهی هم چند تا جهانگرد میو مدن مینشستند و بلال میخوردن ...ما بچه ها هم تو طبیعت اونجا رهای رها بودیم میدویدیم میدویدیم شیرجه میزیدیم تو سپیدرود از صبح تا غروب ابتنی میکردیم با ماسه ها کوه میساختیم هر وقت گشنمون میشد میرفتیم بالای الاچیق لوبیا کوکو و هندونه وخربزه میخوردیم بعد از درخت میرفتیم بالا !اواز میخوندیم گاهی هم پرنده ها میو مدن رو شاخه های بغلی مینشستن تا بهمون بگن که صداشون قشنگ تر از صدای ماست !و ما ان روزها رهای رها بودیم حتی رها تر از پرنده ها ...گاهی شبها تا صبح کنار اتیش مینشستیم صبح وطلوع خورشید رو تماشا میکردیم ما بزرگ شدیم وان درخت خشک شد وان باغ متروک سپیدرود عقب تر رفت ان الاچیق فرو ریخت وان روزها رفت روزهایی که رهای رها بودیم حتی رها تر از پرنده ها....
بهزاذ سواری

چشم من قهوه ای است
تا شاید ببینم گل سرخی را قرمز
چشم من من ابی نیست
اسمان جهان ابی بود
چشم من ابی است
دل من ابی نیست
دل من سبزاست
شاید سبز ئ سبید!
جشم من هنگامی زیبا است
که جهان زیبا باشد
چشم من هنگامی زیبا است
که زمین زیبا باشد
چشم من وقتی زیباست
که نماند گرسنه در جهان
یا کس کس را نکشد
اسمان چشم من ابری است
زیرا:
اتش و جنگ و خون الودی دارد دنیا
چون به یادم به یاد لبنان،فلسطین،عراق
بسنی و هرزگوین
مظلومان میمیرند ظالمان میمانند
چشم من اسمانی دارد در خود....معما
چشم من دریایی دارد......زیبا
چشم من بندرگاهی دارد
دخترانش از صبح تا صبح دگر میرخصند!
چشم من دنیایی دارد....ادم هایش به من عشق و محبت ورزند
شاید روزی برسد در دریای چشمم ماهی ها صید شود
شاید روزی برسد دختران بندرگاه چشمم را بیرون بکشم.......
بهزاد سواری بهار۸۴
این مقاله جنبه تحقیقاتی (تیئوریک) دارد ونظرات خلاف ان محترم است
موضوع خطرات انواج مغناطیسی شاید امروز موضوعی کم اهمیت باشد اما بدون شک با اوج گیری پیشرفت بشر در زمینه ارتباطی و فناوری یکی از مسایل پیچیده اینده در زمینه سلامت خواهد بود
اما انچه میخواهیم در این مقاله به ان بپردازیم بُعد طبیعی انواج مغناطسیست میدانیم زمینی که روی ان زندگی میکنیم از میدان مغناطیسی وسعی برخوردار است باید گفت نوساناتی در این میدان وجود دارد که در نقاط خاصی از کره زمین رخ میدهد و تاثیراتی بر روی انسانهای ان ناحیه میگذرد بخصوص تاثیرات فرا روانشناسی یکی از تجربیات من در این زمینه این است که از حدود ده سال پیش متوجه نوعی نیروی ناشناخته در برخی از نواحی محل سکونت خود شدم وحتی گاهی صداهایی نا شناخته در انجا به گوش میرسید ابتدا فکر میکردم این احساسی درونی است اما گزارشاتی مشابه از دوستان (اسامی موجود است)از این پدیده باعث شروع تحقیقاتم در این زمینه شد
تمامی مکانها یک نقطه مشترک داشتند و ان اینکه حجم عظیمی از سنگهای گرد ومعادن شن و سنگهای ته نشین شده از رودخانه سپیدرود بود انواع مختلف سنگهایی که میلیونها سال پیش با طغیان رودخانه سپیدرود از کوها کنده شده و مسیری بسیار طولانی را طی کردند تا به مکان فعلی رسیده و ته نشین شد ند
باید توجه داشت که نیروی جهشی (الغا) رودخانه که موجب گرد شدگی سنگها میشود توان ان را دارد که نیروی مغنا طیسی جاذبه مانندی را درون سنگ ایجاد کند وطی ملیونها سال و انباشته شدن شدن سنگها بر روی هم میدان مغناطیسی خاصی(مستقل) را به وجود اورد به نظر میرسد این میدان مغناطیسی خاص بر روی نیروی اصلی مغناطیسی (ویا جاذبه زمین) تاثیر گذار باشد و موجب نوسان هایی دراین نواحی گردد البته علم دیگری از تاثیر سنگها بر روی ذهن انسانها سخن میگوید که در اینده درباره ان خواهیم نوشت.....
ادامه....
نقدی برمقاله میدان مغناطیسی خاص
بزرگی میگفت تصیح نکردن یک اشتباه اشتباهی است درون اشتباهی دیگر ،بنا بر به قانونی نانوشته اکثریت ارا و نظرات دراثبات یک پدیده برگ اصلی است و اصل تخصص اصلی اساسی و مهم در نتیجه گیری های علمیست همان تور که قبلاٌ عرض کردم تحقیقات اینجانب پیرامون موضوع وجود میدان مغناطیسی خاص در جلگه سپیدرود تنها نوعی تئوری پردازی در این زمینه بوده و هیچ دلیل علمیی برای اثبات این نظریه وجود ندارد .
با بحث مفصلی که در این زمینه با یکی از اساتید علوم زمین شناسی* داشتم استاد این استدلال های مطرح شده را کاملاٌ غیر ممکن میدانستند و توصیحاتی منطقی پیرامون این قضیه مطرح کردند که برایم بسیار جالب بود که پرداختن به ان در حوصله این بحث نمیگنجد ،ودر پایان نظرم این است که باید همواره به یاد داشت بسیاری از کشفیات بشر در ابتدا برای مردم و دانشمندان ان زمان ها به دور از ذهن بود حتی سالها پس از کشف ان هنوز مساله را احمقانه میپنداشتند ونمیتوانستند ان را قبول کنند مانند کشف گالیله که معتقد بود زمین به دور خورشید در حرکت است ...و نمونه این موارد در تاریخ فراوان داریم
بهزاد سواری چولابی
صننعت توریسم امروزه در جهان یکی از اصلی ترین منابع کسب درامد و توسعه است که موجب پیشرفت جهشی کشورها و سرزمینهای توریستی میشود ،این ثروت پنهان با به کار گیری حد اقل سرمایه و مدیریت حرفه ای میتواند راهی برای توسعه و پیشرفت بیشتر باشد
سواحل زیبای سفید رود به صورت طبیعی یکی از زیبا ترین مناطق گردشگری در حوضه مرکزی گیلان است که نیاز مند سرمایه گذاری جهت مدیریت وتوسعه جذب هر چه بیشترتوریست ودر نتیجه چرخش سریع موتور توسعه کشور که موجب بیشرفت و رفاه بیشترساکنان این منطقه خواهد بود می انجامد
تقویت فرهنگهای بومی در جهت جاذبه هرچه بیشتر،جذب ارز،اشتغال زایی رفع فقر و بیکاری،بالا رفتن امید به زندگی و..... دها موارد دیگر از منافع مفید طرح توسعه صنعت توریسم میباشد که همگی مبانی جامعه ای شاد و پویاست
استفاده از تجربه کشورها ی اروپای شرقی و بازیابی جاذبه های فرهنگی بومی مانند غذا های محلی،لباس های محلی،مکانها ومعماری بومی وبازی ها و رسم هایی همچون گاو بازی لافند بازی (طناب بازی )...میتواند جهشی در همه زمینه ها ایجاد کند و هم چنین بسیاری از سنت های زیبای فراموش شده را دوباره احیا کند
بهزاد سواری چولابی
زمرد سفید رود یا
زمرد گل الود!
این روز ها اگه سری به سواحل سپید رود در روستای چولاب بزنید متاسفانه میبینید که جاده های فوق العاده خراب و پر دست اندازی داره بعد به نویسنده این وب لعنت میفرستین که چرا سرتونو کلاه گذاشته و شما رو تا اینجا کشونده !
اما اگه ماشینتون بتونه تا انتهای همون جاده که بی شباهت به ماکت یه کوهستان نیست !!!! جلو بره ،بعد که از ماشین پیاده بشین میبینین که علی رغم جاده وحشتناکش سواحل زیبایی داره .....
این روزها میبینم خیلی از دوستامون ریسک میکنن به قیمت خراش برداشتن کف ماشیتشون میان این ور ....خیلی هم ناراحت میشن که جاده خرابه اما باز هم عشقشون به این سرزمین باعث میشه بهای رسیدن به این بهشتو پرداخت کنن
البته باید گفت که مسبب این مصیبت هم شرکت های شن و ماسه هستند که سالهاست دارن این اطراف فعالیت میکنن ،اما اون چیزی که حالا اهمیت داره حل این مشکله که حدود ده سالی هست که گریبان گیر سواحل زیبای سفیدروده بر ما هم معلوم نیست که چه کسی باید این مشکلو حل کنه!من فکر میکنم این مشکل نیاز به یک مدیریت قوی و فعال داره که امیدوارم وجود داشته باشه
امسال سیزده بدر اگه اومده بودین یادتون میاد موضوع چیه!هرکی میومد میدید جاده خرابه دور میزد میرفت من خودم رفتم رشت اباد سیزده رو بدر کردمو این وضع رو به حساب نعصی سیزه بدر گذاشتم !
حقیقتش من دو روز قبلش شخصاً سعی کردم جاده رو درست کنم،صبح فرداش شن ریختن لودر آوردن اما از پسش بر نیومدن جاده خرابتر شد صبح روز بعدش که سیزه بدر بود روستا با سیل توریستها و گردشگرها مواجه شد که میو مدن مدیدن جاده خرابه دور میزدن میرفتن یا عده ای هم بی توجه میرفتن جلو و ماشینشون گیر میکرد و............
هدف از نوشتن آن مطلب این بود که اگه یه زمانی اومدین این ور ...نگین من مغالطه کردم گفتم چولاب زمردسفیدروده ...البته هنوز هم هست اگه جاده هاشو ندیده بگیریم!!
ای سپیدی ....ای سپیدی....ای سپیدی
روزگاری ...میتپیدی...میدرخشیدی
درکنارت بود سپیداری سپیدی
انتهایت هست دریایی سپیدی
ای رود زیبامیخوانم تورا
ای سپیدی...در کنارم...روزگاری میدرخشیدی
میرخصیدی....دور میگشتی میرفتی...
بی وفا...اکنون کجایت هست زیبا!
آسمانت آبی آبی....جاده هایت گل آلود!
ای سپیدی...در کنارم ...میدرخشیدی...میدیدی.
مردمان را ....زاده هاشان...را چه دیدی
هر چه دیدی نا آمیدی بی وفایی
توسکا هایت...چمن هایت...عطر گلها...
بود روزگاری زیبا اما!!!
چندنفر همیشه هستند صبح زود می ایند کنار سپیدرود مینشینند وبا لانسی که همیشه سر لوله اش ان ور اب را نشانه گرفته است ماهی میگیرند ،فرقی نمیکند زمستان باشد تابستان باشد ،بهار یا پاییز...همیشه می ایند ازکوله بارشان میتوان فهمید جز ماهیگیری کار دیگری ندارند از رودخانه ای به رودخانه دیگر و از تالابی به دریا میروند
هنوز نمیتوان به درستی فهمید در زندگیشان چه خبر است وچه چیزی انان را به چنین کاری وامیدارد ،ماهی گیرها عمدتاً روحی بی الایش دارند انقدر به رودخانه زل زدند که خود مانند ان عمیق زلال وجاری شده اند! درگوشه ای تک و تنها به دور از هیاهو به دور از کشمکشهای روز مره دنیا تک تنها می ایند مدتها مینشینند و باصبر و حوصله ماهی میگیرند و دنیایی زیبا برای زندگیشان خلق میکنند که بی شباهت به زندگی ان چند نفر پیر مرد گیله مرد نیست که به گاوشان وبه باغشان وبه مزرعه شان میبالند ،حتی اگر چیزی گیرشان نیاید یا اب گلالود باشد باران ببارد فرقی نمی کند باز می ایند مینشینند و ماهی میگیرند و این کار هر روزشان است 0
بهزاد سواری
اینم شعری که مدتها پیش از خواننده محبوب مازیار شنیدم: (البته این ترانه یه ماجرای عاشقانه دلکیر دار که نگم بهتره)
ما هی گیر...ماهی گیره...ماهی گیرماهی گیره
ماهی گیر...دله به دریا زنه...خدا جان کمی ماهی برسان به دریا ...خدا جان کمی ماهی برسان به دریا
اه...ماهیگیر دریا..اه ماهیگیر دریا
کی دانه کی دانه...ان زندگی کی خبر داره ...اه ماهیگیر دریا ...اه ماهیگیر دریا...
مگه تو عاشق دریا نبی زنگالو زنگالو ...
مگه تو عاشق دریا نبی زنگالو.................