زمرد سفیدرود | سپیدرود
وبلاگ شخصی
 

 
احتمالش خیلی زیاد بود که من در سرزمینی، رنگی، نژادی، فرقه‌ای، قبله‌‌ای و زمانی دیگر به دنیا می‌آمدم(گاهی باید به این مسئله هم فکر کرد) و شرایطی متفاوت برایم به وجود می‌آمد، اما به دلایلی قرار شد که من در دهکده‌ای پا بر عرصه وجود بگذارم که در جنوبش یک تپه قرار داشت و پایین تپه یک رودخانه در جریان بود که قرار بود بعدها عاشقش شوم، آن طرف رودخانه یک دسته درخت تبریزی ردیف و منظم دیده می‌شد پشت تبریزی‌ها قله کوه‌هایی بیرون زده بود که در طول تاریخ بعضی از اهالی آن دهکده که عاشق می‌شدند یا دلشان می‌گرفت یا بدون هیچ دلیلی بر روی تپه می‌نشستند و به کوه‌های دور دست می‌نگریستند.همان سالهای کودکی که نخستین تجربه‌های درک جهان را در بالا و پایین رفتن از این تپه آغاز نمودم کوه در دور دست توجه‌ام را جلب می‌کرد و قلقلکم می‌داد یک روز با اسب سپیدی به سویش بتازم و حداقل بدانم آن سرزمین دور دست کجاست؟ اطمینان داشتم یک روز به آن کوها می‌رسم و حتی گاهی خواب رفتن به سوی کوه‌ها را می‌دیدم. آن سالها هنوز گوگل مپ اختراع نشده بود و رابطه‌ما هم از جنوب به واسطه‌ی رودخانه به همه روستاهای پایین دست قطع بود و نمی‌توانستیم ازشان بپرسیم قضیه این کوه‌های پس زمینه روستایتان چیست؟ هشت سال پیش ساعت شش صبح یک روز تابستانی تحت تاثیر یک کتاب ( #کیمیاگر ) که شب قبلش خوانده بودم دوچرخه‌ام را برداشتم و از سفیدرود گذشتم تا به سوی تحقق رویاهای کودکیم بروم، رویای رسیدن به کوه‌های آبی در دور دست‌ها خلاصه با قصه‌های زیادی با دوچرخه از روستاها گذشتم و به کوه‌های سیاهکل رسیدم حتی اسب سفیدی را که آرزویش را داشتم در مسیر دیدم و احتمال دادم به جای اینکه در طویله پدربزرگم به دنیا بیایید بر حسب اشتباه چند کیلومتر آن ور تر به دنیا آمده است‌. چند سالی است از آن ماجرا گذشت اما هنوز که یادم می‌آید با خودم فکر می‌کنم اگر آن شب آن کتاب( #کیمیاگر ) را نمی‌خواندم هرگز به فکر تحقق یک رویای کودکی نمی‌افتادم و هرگز آن کار را شروع نمی‌کردم و شاید هرگز (از آن مسیر) به آن کوه‌ها نمی‌رسیدم و شاید هم یک روز اتفاقی می‌رسیدم اما نمی‌شناختمشان...جملات، کتابها و اندیشه‌ها خیلی قدرتمندند... #پائولو_کوئیلو در کتاب کیمیاگر می‌نویسد: در این سیاره یک حقیقت بزرگ وجود دارد هر که باشی وهر کار کنی وقتی چیزی را از ته دل می طلبی وطلب می کنی این خواسته در روح جهان متولد شده .این ماموریت تو بر روی زمین است . تحقق بخشیدن به افسانه های شخصی یگانه وظیفه آدمیان است. همه چیز تنها یک چیز است وهنگامی که آرزوی چیزی را داری سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزورا تحقق بخشی .    

#رودخانه_تبار


برچسب‌ها:
کیمیاگر, سیاهکل, سپیدرود, کوه_البرز
+ تاریخ | سه شنبه بیست و پنجم دی ۱۳۹۷ساعت | ۴ ق.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

این روزها سوالی که زیاد از من پرسیده می‌شود این است که چرا از اینستاگرام رفته‌ای، اینکه اینستاگرام برای دوستانم خیلی مهم شده برایم عجیب است آیا اینستاگرام دارد به یکی از موضوعات مهم دنیای ما تبدیل میشود؟  درست است که ما در عصر ارتباطات و عصر اطلاعات زندگی میکنیم درست است که رسانه‌ها بر روی زندگی ما تاثیر میگذارند اما باز هم این ما هستیم که انتخاب میکنیم در معرض جه امواجی بایشم به همین دلیل من حق دارم که گاهی در حق خودم یک لطفی بیکنم، اینکه انتخاب کنم به چه چیزهایی بیندیشم، ذهنم درگیر چه موضوعاتی باشد.. یکی از فواید خروج از اینستاگرام این بود که  خودم تصمیم بگیریم به چه چیزهایی بیندیشم نه اینکه اینستاگرام برایم تصمیم بگیرد به چه چیزهایی فکر کنم. قبل از اینکه از ابنستاگرام خداحافظی کنم تصمیم داشتم حداقل باری سه ماه و تا پایان سال وارد این شبکه مجازی نشوم اما اکنون به یقین تصمیم دارم برای همیشه  وارد اینستاگرام نشوم. وقت و تمرکزم را صرف موضوعاتی خواهم کرد که به آنها علاقمند هستم باور کنید یک کتاب و یک فیلم خوب و یک نگریست به یک غروب و طلوع خوریشد و  نشسن زیر آسمان پر ستاره خیلی بهتر از مرور پست های اینستاگرام خواهد بود.

 

پی نوشت: عکس را از غروب خورشید در کنار سپیدرود گرفتم، اگه بدونید چه لذتی داشت نگریستن به افق  از این زاویه  انگار یه تابلوی نقاشی  بزرگ روبروم بود

 


برچسب‌ها:
اینستاگرام, عصر_رسانه‌ها, سپیدرود, سفیدرود
+ تاریخ | جمعه بیست و یکم دی ۱۳۹۷ساعت | ۱۰ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

شنیدم ماهی‌هایی که بر روی کف رودخانه تخم ریزی می‌کنند نوزادانی خواهند زایید که پس از بازگشت به دریا مجدداً دلتنگ سنگ‌هایی خواهند شد که بر رویش به دنیا آمدند و همین عامل سبب بازگشت دوباره شان به رودخانه خواهد بود به همین سبب ماهی هایی که توسط شیلات به صورت مصنوعی پروش داده و در رودخانه ریخته میشود کمتر پیش می آید برای تخم ریزی به رودخانه باز گردد و همین امر تعدادی از دانشمندان را نگران کرده که ذایقه زاد ولد در رودخانه تغییر کند و به مرور ماهی ها آمدن به رودخانه را فراموش کنند و نسلشان منقرض شود. ببینیدببینی کمک ما چه تاثیرات منفی بر روی اکوسیستم میگذارد. رابطه من و رشت (به عنوان شهری که در آن زاده شدم) هم درست شبیه همین ماهی هاست. رشت برایم یک همچنین کششی دارد در رشت قلبم گاهی تندتر میزند انگار خیابان‌ها سنگفرش ها و حتی آن رودخانه زرجوبش تصویرشان سالها پیش در دی ان ای من ثبت شد و از روی غریزه  حس میکنم اینها بخشی از گمشده هایم است...خب یک ماهی هم برای گمشده اش به رودخانه می آید  اما مسیری که ماهی طی میکند  از مسیر دهکده من تا رشت تفاوت بسیاری دارد...ماهی وقتی از دریا به سمت بالا دست رودخانه شنا می‌کند هر لحظه کلی مساله دارد مثل ما زندگی اش پر از مساله است ممکن است که صید شود تازه پایه پلهای مسیر و کاهش فشار آب ممکن است باعث شود نتواند از موانع عبور کند و بالا دست بیایید و کف سنگفرش های رودخانه  تخم ریزی کند و مساله اش را حل کند. اما من مثل ماهی نیستم و مساله هایم برای رفتن به رشت پیچیده نیست به راحتی می‌توانم با گرفتن یک ماشین به رشت  بیاییم و همان حس ماهی را داشته باشم که به بالا دست رودخانه آمده  و با خیال راحت میدان شهرداری را قدم بزنم و به چیزهایی فکر کنم که دلم می‌خواهد فکر کنم. به سالهای قبل که متفاوت تر از این روزها فکر می‌کردم و شور شوق و علایق متفاوتی داشتم مثلاً دوست داشتم داستان بنویسم، نوشتن مثل قرص مسکن حالم را بهتر می‌کرد درست مثل خاراندن جایی که معمولاً دستت به آنجا نمیرسد یا مثل یک فنجان قهوه در یک بعد از ظهر جمعه آدم را آرام میکند، بعضی از آدم ها از داستان خواند لذت میبرند و من از نوشتن، اما یکباره اتفاقی افتاد که احساس کردم نوشتن برایم کار مزخرفی است. در یک فضای فکری قرار گرفتم که الویت هایم را تغییر داد، سعی کردم به چیزهایی بپردازم که بیشتر به نفع جامعه و محیط زیست باشد با هدف هایم سازگار تر باشد و کمی برای زندگی بر روی کره زمین مفید تر باشم و فعالیت هایم موثر تر شود و آنچه پی آن بودم فعالیت های اجتماع محوری بود که درگیرش شدم کم کم آن علایق سابقم را کمرنگ و کمرنگ کرد تا جایی که فراموششان کردم...

خب برگردیم به داستان ماهی ها، به نظرتان یک جونه ماهی اگر نتواند مساله هایش را حل کند چه میشود؟

پاسخ؛ آن گونه از  ماهی منقرض خواهد شد...طی هزاران سال هر جانداری که منقرض شد به این دلیل بود که نتوانست مساله ها و چالش هایش را حل کند و اکنون ما در زمانه‌ای هستیم که بسیاری از جانداران در حال انفرض هستند و شدیداً با مساله‌های زیادی درگیرند.. چالش‌های زیادی برایشان وجود دارد آخرین کرگدن سفید  نر دنیا  به نام سودان در نوزدم مارس سال2018 مرد و تنها دو ماده که دختر و نوه های این کرگردن هستند باقی مانده و خب دانشمندان معتقدند که این گونه کرگدن اکنون منقرض شده است . آخرین  درنا از جمعیت شمالی درنای سیبری سالهاست به تنهایی از روسیه به ایران می آید و خبرش در رسانه ها بازتاب پیدا می‌کند و عکسش منتشر میشود تا یادمان بیندازد که چه گونه های با ارزشی را از دست دادیم. زنجیره انقراض ها هنوز ادمه دارد انسان و فعالیت‌هایش  به عنوان بزرگترین و مهمترین عاملی که حیات گونه های مختلف را در معرض تهدید قرار می‌دهد کلید حل مساله است...کلید حل مهمترین مساله ها در جیب ماست و این توانمندی های ما در حل مساله ها و کمک به حل مساله هاست که چشم انداز آینده بسیاری از گونه ها و حیات روی کره زمین را تعیین میکند.


برچسب‌ها:
ماهی, کرگدن, سپیدرود, انقراض
+ تاریخ | چهارشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۷ساعت | ۹ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

بعضی چیزها هستند که آدم در طول حیات زندگیش با آنها درگیر می‌شود مثل نان و نانوا مثل میکانیک و آچار مثل خلبان و هواپیما و عشق و معشوق رود و ساحل نشینش. داستانم از آنچا شروع شد که سرنوشت تصمیم گرفت  که در دهکده ای به دنیا بیایم که از جنوبش یک رودخانه میگذشت. همچنین تصمیم گرفت که پدربزگم باغهایی اطراف سپیدرود داشته باشد تا وقتی من پنج شش ساله شدم بتوانم از بالای تپه رودخانه را ببینم و این دید زدن رودخانه در طول سال از چندین زواویه یکی از عادت هایم شود،  همچنین تصمیم گرفته شده بود که پدرم یکی از ماهیگران این رودخانه باشد و داستان دید  زدن های رودخانه در طول روز بارها تکرار شود.. به همین واسطه هر روز ماهیگران زیادی را میدیدم که در این رودخانه سرکش ، پر آب و وحشی مشغول ماهیگری بودند بشتر در کوک این رودخانه میرفتم...چند سال بعد تر کار از دید زدن رودخانه فراتر رفت و یاد گرفتم چطور تابستان ها با این رودخانه هم آعوش شود، تمام شور شوق آن روزها شیرجه زدن در حجم آنبوهی از آب بود...شنا کردن در کف رودخانه همچو ماهی..احساس کردن ماهی بودن...اما همه داستان این نبود داستان وقتی جدی شد که سالهایی آمد که ما زنبیل ها را فرآموش کردیم !  همزمان با این تحول بزرگ حال رودخانه عوض شد من بزرگتر شدم ارتباط من و رودخانه شکرمثل سابق نبود و کمی شکر آب شده بودیم...اما چون کسی بودم که از کودکی رودخانه را میپاییدم فهمیدم رودخانه حالش اصلاً خوب نیست !  بعد تر موضوع برایم اهمیت بیشتری پیدا کرد چون کمی گذشته های دور رودخانه را هم برسی کردم و فهمیدم اوضاع از آنچه که فکرش را هم میکردم داغان تر است یک رودخانه داشت بعد از هزاران سال پر آبی هزاران سال پر ماهی بودن نابود میشد و خب رودخانه فقط رودخانه نیست، رودخانه یک مادر است برای همه زیستمندانش برای ماهی ها لاکپشت ها و گونه های متنوعی که سالیان سال درونش به زندگی ادامه میدادند  کشف این موضوع که رودخانه بعد از هزاران سال دقیقاً مصادف با زندگی زمینی ام بر روی کره زمین دارد از بین میرود  حالم را سخت درگرگون کرد چون داستان فقط رودخانه نبود بعد از کمی مطالعه و تحقیق فهمیدم که این داستان سر دراز دارد خب آن روزها وقتی کنار سپیدرود مینشستم به چه چیزهایی میتوانستم فکر کنم ؟ به گذر آب؟ به کلاغی که از دور دست میرود، به ماهیگیرها؟ نه من آن روزها به خود رود می‌اندیشیدم به ماهی های رودخانه به از دست دادن یک گنجینه با ارزش طبیعی جند هزار ساله  و خب وقتی به ریشه مشکلات این رود فکر میکردم منشاء بسیاری از مشکلات رود را در دست اندازی ها و مداخله های انسان می‌دیدم، واقعاً چه اتفاقی رخ داده بود ؟ داشتیم با دست خودمان با ارزش ترین منابع کره زمین را نابود میکردیم، یک حس عذاب وجدان و عصبانیت می آمد سراغم و نمی توانستم آرام و قرار داشته باشم آدم احساستی بودم (و شاید هستم)  حس نماینده عالی ناعدل ترین نسل را در قبال طبیعت داشتم یک آدمی شده بودم نا امید از همه چیز  که مدام درد را فریاد میزند و نمی داند درمان چیست و کجاست ...

در همین هنگام به طور اتفاقی در اینترنت  با وبلاگ خانم دکتر پروین پاکزاد منش آشنا شدم، وبلاگی تحت عنوان تجارب گروه های محلی شامل خاطرات و تجربیات نگارنده اش پیراون توامندسازی اجتماع محور به هدف حفاظت از محیط زیست...خودش بود گم شده من...بافتمش J برای ایشان در وبلاگشان پیام گذاشتم، کارشان بی نظیر بود در روستا ها به شکل  گیری و توانمدی گروه های محلی  به ویژه برای حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی کمک می‌کردند و تسهیلگر بودند واژه ای که تا قبل از آن نشنیده بودم...آشنایی با پروین که بعد ها یکی از همکاران خوبم شد و به واسطه او با دوستان جدیدی آشنا شدم. که  کنار هم تجربیات بی نظری داشتیم..راستش آن سالها تنهایی و غم عمیقی همراه با یک عذاب وجدان احاطه ام کرده بود و قرار گرفتن در یک تیم توانمد ساز و فراگیری فعالیت تسهیلگری فرآیندهای اجتماع محور تاثیر بسیار خوبی بر روی روحیه ام داشت و توانستم کمی خودم را تسکین دهم و امید های جدیدی در من شکل بگیرد... یکی از  خوبی های رویکرد  فعالیت اجتماع محور  از پایین به بالا بودن آن و مردم محوری آن بود که مجذوبم کردم ، در این رویکرد تسهیلگر حداقل مداخله را دارد و کمک میکند جامعه محلی انتخابهای بهتری داشته باشند، گروه شوند و در قالب گروه و کار گروهی فالیت های مفیدی تعریف و اجرا کنند که سبب تغییرات مثبتی در جامعه محلی  و   به وجود آمدن رابطه متعادل تری بین انسان و طبیعت خواهد شد. تسهیلگر به گروه کمک خواهد کرد که انتخابهای بهتری داشته باشند این انتخاب های بهتر به تغییرات مثبتی همراه خواهد بود که توسط خود مردم  انجام خواهد شد. برای نمونه در یکی از پروژه‌های که مربوط به حفاظت از جنگلهای هیرکانی بوده گروه محلی تمایل داشت که بر روی مدیریت تلفیقی آفات نیز فعالیت کنند، گروه ابتدا فعالیت خود را در یک مزرعه کوچک به صورت آزمایشی آغاز نمود و بعد از کسب تجربه موفقیت امیز در سال اول مزارع مدیریت تلفیقی آفات در سال دوم به چهار مزرعه رسید و در سال سوم نیز به نه مزرعه افزایش یافت در این فرآیند کشاورزها با تعامل و گفتگو دانش و آگاهی خود را به هم منتقل میکردند و کم کم تجربه کردند که کاهش استفاده از سموم و آفت کش ها فواید زیادی برایشان دارد و این کار را به صورت داوطلبانه انجام میدادند. در قالب گفتگو اطلاعات رد بدل میشد از تجربیات و آموخته های هم استفاده میکردند و این آموخته ها را در اختیار سایر کشاورزان قرار میداند ما به عنوان تسهیل گر در طول فرآیند بیشتر نظاره کننده بودیم و کمترین مداخله را داشتیم نتایج فعالیت های کشاورزان این بود که  استفاده از سموم در مزارعشان کاهش پیدا کرد خودشان استدالال میکردند که استفاده از سموم سلامتشان را تضمین میکند  محصولاتشان پاکتر خواهد بود و علاوه بر ان میزان سموم در آب و خاک کاهش پیدا خواهد کرد. آنچه اتفاق افتاد تصمیمات  و انتخاب های خود مردم بود برای ایجاد یک تغییر موثر در اجتماع خودشان که هم به نفع انسان و هم به نفع اکوسیستم بوده است . داستان مزارع کوهپایه های درفک خیلی مهمتر از این حرفهاست. آبی که وارد شالیزارها میشد آب زلال چشمه های گوارای درفک بود  که بعد از مدتی از داخل مزارع تخلیه و وارد رودخانه پایین دست میشد، از رودخانه پایین دست وارد سپیدرود و از سپیدرود وارد دریا...تصورش را بکنید وقتی از کوهستانهای درفک  تا دریا کمی آلودگی کاهش پیدا کند و این کار توسط خود مردم انجام شود خب این یعنی یک تغییر مثبت که توسط  خود مردم انجام شده...

در این چند سال فعالیتم به عنوان یک کمک کننده، یک مداخله گر نامداخله‌گر یک دوستدار و مشارکت کننده در خوب پیش رفتن فرآیند های اجتماع محور هموراه تسهیلگر و تسهیلگران و نقش موثرشان را دوست داشتم و دارم و سخت به آنها مهتاج هستم به کمکشان مهتاجم هرچند خودم تا الان تسهیلگر موفقی نبودم و به قول بعضی از دوستانم اصلاً گاهی تسهیلگر نیستم...خب مهم نیست به هر حال به دنبال راهی هستم که اثر بخش باشم، به ایجاد تغییر کمک کنم، کمی مفید باشم و کمی آن عذاب وجدانی را که حاصل ناعدالانه رفتار کردن نسل انسان در قبال طبیعت است در خودم کاهش دهم...خیلی کارها هست که هنوز انجام ندادم و دلم میمی‌خوا انجام دهم دلم می‌خواهد دوستانی داشته باشم که کنار هم راه رفتن، بزرگتر فکر کردن برای کارهای بزرگتر و توجه به مسایل مهمتر را با آنها تجربه کنم چون عمر و زمان محدود است و خب وقت زیادی نداریم..کاش کسی باشد آدم را درک کند و نه فقط ادعا کند که درک میکنم...حیف که این روزها بعضی مسایل کوچک اثر بخشی آدمهای توانمند را هر روز دارد کمتر میکند، واقعاً حیف....

 کاش بشود بزرگتر بیندیشبم و عمل کنیم

پی نوشت: عکس از خودم امروز کنار سپیدورد


برچسب‌ها:
بهزاد_سواری, سپیدرود, تسهیلگری, اجتماع_محور
+ تاریخ | سه شنبه هجدهم دی ۱۳۹۷ساعت | ۱۱ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم