|
وبلاگ شخصی
|
![]()
چولاب امروز(همان کوچه)
![]()
از سبُک سریم بود که در زمستان بهار میخواستم
اگر زمستان بیایی شاید یک روز بهاری باشم اما فردایش خدا میداند

امروز در باغ انقدر محو بهار بودم که فراموش کردم هنوز نیامده

ارزویم در استانه بهار سرسبزی و عشق است برای همه قلبهایی که در پرتو بهارند
ارزویم بهار است برای قلبها ،مبدا قلبی در زمستان جا بماند
![]()
چولاب امروز(همان کوچه)
![]()
من هم همینطور سرپا می ماندم تا خوابش بهم نخورد شاید کفشهایم گرم ترین بالشش باشد!!
![]()

یکی از لذیذ ترین غذاهای شمال ایران ماهی فیفیچ است خوراکی سنتی و بومی فیفیچ به زبان گیلکی به معنای پیچانیده شده و پیچانده میباشد

مواد لارم برای تهیه ماهی فیفیچ:
ماهی سفید یا امور یک عدد
ترشی انار به مقدار لازم
پودر گردو
پونه وحشی که به گیلکی به ان خرش میگویند به صورت خرد شده
جعفری و سبزیجات هم خانواده به صورت خرد شده
ایتدا شکم ماهی ار خالی کنید و فلسهایش را کنده و خوب با اب بشوید سپس در ماهی تابه کمی اب بریزید و مواد لازم را افزوده و ماهی را در ان بخوابانید سپس درپوش را بسته و بگذارید تا ماهی با بخار اب بپزد بعد از یک رب تا نیم ساعت روی شعله ملایم ماهی فیفیچ قابل صرف خواهد بود
این همه روزها ماها و سالها به عناوین مختلف نام نهاده شده
چه خوب که روزی هم برای عشق تعین شد تا بهانه ای باشد برای عاشقان دنیا تا عشقشان را ابراز کنند
-دو مقدس است...
چه یکی باشد
و ان یکی نباشد
دو یعنی عشق
یعنی دو عاشق...
مثل:
دوباز
دو کبوتر
به سوی اسمان
پروار....

-شما ادمی هستید که بزرگ ترین و با ارزش ترین چیزها در زندگیتان از جنس مادیات نیستند بلکه عناصری انسانی و طبعی نیز بخشی از زندگیتان را تشکیل میدهد عناصری چون دوست ...دوست داشتن...گل...بهار...عشق...زیبایی...پرنده...چمن....رودخانه
در دهکده ای بزرگ شدید که رودخانه ای سفیدرود نام در کنارش جریان دارد و در این ده بیشتر از هر چیز زیبایی های طبیعیش بر روح و جسمتان تاثیر گذاشته و بخشی از تجربیات زندگی را از همین طبیعت اموختید شبهای پر ستاره ای را بر روی کلبه درختی کنار همین رود خروشان گذراندید صبحانه بلال در زغال انداختید از باغ هم جوار این رود خانه هندوانه و خربزه چیدید و خوردید سالهای کودکیتان چینین گذشت ..
نیاز دارید برای تجدید خاطرات استفاده از هوای دلپذیر و طبیعت زیبا به کنار سفیدرود بروید اما سالهاست که خاطره خوشی از قدم زدن در کنار سفیدرود ندارید و هر بار که به کنار سفیدرود میروید مبینید که....(برای اطلاعات بیشتر از لینک های زیر دیدن کنید)

عکس زیر رو چهار ماه پیش گرفتم روز بعدش به کلی نمیتونشستم راه برم...

چون جاده ها خراب بود از قدم زدن منصرف شدم و مسیر را تغییر داده و به استخر عمو رفتم و این عکسها را گرفتم

در حال ماهی گیری

عمو و پسر عمو در حال ماهیگیری

خوش بینانه نوشت:
انچه را ویرانگر پاییز ویران کرد و غارت کردوبرد
انچه را سرمای دی یک سر به نابودی سپرد
انچه را کولاک بهمن زیر پای خود فشرد
باز میسازد بهار
روی این ویرانه ها
پرچم رنگین گل را بر می افرازد بهار/فریدون مشیری

چولاب امروز(همان کوچه)

پی نوشت:دوستان این دو عکس به فاصله کمتر از یک سال گرفته شده برای خودم هم این همه تغییر باور پذیر نبود
بعد از خواندن رمان (صد سال تنهایی) گابریل گارسیامارکز بیشتر در مورد جوامع امریکای لاتین کنجکاو شدم جامعه ای با خصوصیات فرهنگی و اجتماعی کم نطیر بعد به سراغ شناخت جامعه غرب رفتم جامعه اروپای توسعه یافته فهمیدم در این جوامع (تنهایی) بی داد میکند با تجربه شخصی که در این سالها از مطالعه گفتگوها وتجزیه و تحلیل مفاهیمی چون مدرنیته و سنت به این نکته پی بردم که اگر در جامعه معاصر امریکای لاتین خودکامگی و ثروت دلیل بر( تنهایی) شخصیت های داستان رمان صد سال تنهایی بوده درعصر حاضر مدرنیته موجب تنهایی اوست
چند شب پیش با دوستی صحبت میکردم حرف های جالبی در رابطه با جامعه مدرن اروپا میزد اینکه مدرنیته در غرب نه تنها موجب تنهایی انسانها شده بلکه روابط عاطفی طبیعی را به سمت روابط مجازی و غیر طبیعی کشانده و بسیاری از افراد برای گفتگو با دوستان و سر زدن به انها از رفت امد و دیدن حضوری یکدیگر اجتناب کرده و صرفاً با استفاده از فناوری های نوین با یکدیگر احوال پرسی خوش وبش میکنند و این موجب دوری از محیط های واقعی و جمع های دوستانه مهمانی ها و انچه در کنار هم بودن مینامیم میشود و خود به تنهایی بیشتر انسانها می انجامد
انسان مدرن ثروت دارد به حد کافی از قدرت بهره میبرد و تکنولوپی و مدرنیته ای که در اختیار اوست باید موجب اسایش و ارامشش باشد و در همین راستا حرکت میکند اما درست در همان نقطه ای که به اهدافش رسید احساس (تنهایی) مکند و برای تسکین روح خود به روابط عاطفی زود گذر پنا میبرد به جستجوی گم کرده خود به سرزمین های دور دست پا میگذارد و درنهایت خسته از همه اینها به کنجی مینشیند و به تنهایی خود مینگرد
اما اگر به دنبال خاستگاه انسان مدرن یعنی اجتماعات نوپای اولیه به ویژه جوامع سنتی معاصر ما همچون ده و دهکده بر گردیم کمتر به( تنهایی) مواجه میشویم ، بیشتر منشا( تنهایی )در این جوامع نا همگون بودن فرد با اعتقادات و اداب رسوم و فرهنگ رایج ان مکان یا استبداد و خودکامکی و جاه طلبی خود اوست که در نهایت موجب مترود شدنش میشود در جامعه سنتی خانه سالمند وجود ندارد اما جامع مدرن کهنسالی را یک ناهنجاری فرض میکند و برای ان مکان خاصی در نظر میگیرد در جامعه سنتی دیوانه از متن اجتماع رانده نمیشود اما جامعه مدرن به عنوان یک ناهنجاری ان را از خود دفع میکند...
مثال هایی که ذکر کردم فقط برخی از تفاوت هاست، در ابتدای نوجوانی کتابی از مرحوم جلال ال احمد از کتاب خانه مدرسه امانت گرفته بودم به مضمون غربزدگی با انکه هنوز به بلوغ فکری کاملی نرسیده بودم که کتاب فوق برایم قابل درک باشد اما کلمات انقدر متین و شیوا بود که من چندین بار این کتاب را مرور کردم تا انجا که در خاطرم مانده بخشی از این کتاب در رابطه با تاثیرات (ماشین صنعتی) بر جوامع بوده
به نظر میرسد ماشین نیز میتواند بر تنهایی انسان نقش داشته باشد چرا که او نیمی از عمرش را با ماشین کار میکند ماشینی همچون سوزن گرا مافونی که گیر کرده زندگی او هم بی شباهت به ماشین نیست صبح از خواب بر میخیزد تا شب با ماشین کار میکند شب خسته به خواب رفته و دوبار این رویه ادامه پیدا میکند و او کمتر فرصت دارد به موضوعات غیر مادی فکر کند
اما در جامعه سنتی بیشتر عناصری که انسان با ان در تماس است زنده و طبیعی هستند گاو.... گوسفند... مرغ اسب... سگ ....دانه... درخت و... او میبیند چگونه جوجه ها سر از تخم در می اورند او راحت تر معنای زندگی و حقایق نهفته در جهان افرینش را کشف میکند او میبیند که چگونه دانه به درخت تبدیل میشود و گاه رابطه او با عناصر طبیعی چنان پیش میرود که به علم کیمیاگری دست میابد به راستی چرا هیچ کیمیاگری در شهر زندگی نمیکند؟
انسان عصر مدرن به شدت تنهاست و همیشه سعی میکند در برابر این حقیقت که تنهاست مقاومت کند شاید او لحظه های خوشی را سپری کند اما تا زمانی که به عشق پی نبرد هچنان تنهاست
بهزادسواری زمستان1391
پی نوشت :متاسفانه سایت سرویس دهنده وب گیل بلاگ به دلیل برخی از مشکلات از کار افتاد این ترانه را اماده کرده بودمک که در وبلاگ گیلیم قرار دهم که نشد به همین دلیل اینجا درج کردم
16بهمن1391
گفتی موقع رفتن در را قفل کن
من که دلم در نداشت!!
پس ان شب کدام در را قفل کردم؟
1:سقوط و صعود هر دو اوج است
برای کسی که
اسمان به وسعت دل اوست
2:همچو ماهی در تنب مانده ام
از همان ماهی که رفتی
3:نمیدانم چه میخواهی از این همه رفتن
برو...برو ...برو
انقدر دور که در نگاهم ستاره شوی
شبی میرسد که برای چیدن ستاره ها
به اسمان خواهم امد!!
4:برایت به دنبال واژه میگشتم
وقتی واژه را یافتم تو
رفته بودی.........

بسیاری از ما خاطره زیبای سریال پس از باران را به یاد داریم سریالی که بخشی از جلوه تاریخی جامعه ارباب رعیتی را در زمان رضا خان روایت میکرد و حتماً ترانه زیبای تیتراژ این فیلم هنوز در خاطرتان هست و اگر تا کنون ان اهنگ را نشنیدید پیشنهاد میکنم پخش موسیقی این وبلاگ را فعال کنید

این ترانه ماندگار از ان ترانه هایست که به قلبمان مینشیند و هزاران فریاد ناگفته در خود دارد مرحوم استاد فریدون پور رضا خواننده این تیتراژ درباره این قطعه چنین میگوید:
«ان زمان که من پس از با ران را خواندم این صدای جوامع شهر زده هم بود، این فریاد بر علیه کسانی بود که بر سر ما خراب شدند و موسیقی محلی مان را از بین بردند من گیلانی هستم هستم و افتخار میکنم که گیلانی هم هستم مثل کسی هستم که از بوی ریحان مست میشود و از شنیدن صدای گیلک دنیا را دریافت میکند
شعر را میفهمم و ان را میخوانم و اینگونه بود که این شعر را از دروازه قلبها عبور دادم و توانستم شهری و غیر شهری را به این شعر جذب کنم البته کلمات این شعر را کمتر کسی متوجه میشد ، حتی گیلانی ها خود اهالی دشت هم بعضی ا کلمات این شعر را متوجه نمیشدند اما با اینکه کمتر کسی معنای این شعر را متوجه میشد ،این سوز اه ترانه خیلی از مردم را از شهر و روستا ها پای تلوزیون کشانید»
اری واقعا استاد راست میگفتند در این قطعه کوتاه رازهایی نهفته که دل را سخت درگیر غربتی عجیب میکند باید ان را نوستالوژی موسیقی سنتی یاد کرد چرا که دلتنگی انسان مدرن برای بازگشت به گذشته را بیدار میکند و این دلتنگیست که روح و روان انسان را متاثر میکند
3سال پیش با گروه مستند سازی برنامه غیره منتظره اشنا شدم و این اشنایی منجر به ساخت مستندی از من و بیرمردان گیله مرد شد که همان زمان از شبکه دوم سیما پخش گردید بخشی از موسیقی متن ان مستند نیز همین اهنگ متن تیتراژ پس از باران اثر ماندگار استاد همیشه جاودان مر حوم پو رضا بود یادش گرامی و روحش شاد
درباره سریال:
اقای اسماعیل عفیفه تهیه کننده این مجموعه که خود زاده رشت است درباره انتخاب خانه روستایی این سریال چنین میگوید در سالهای دانشجویی 64تا 69 چند تایی خانه روستایی در اطراف رشت سراغ داشتم و فکر میکردم به راحتی بتوانم خانه ارباب این سریال را پیدا کنم «اما پیش تولید سریال را که اغاز کردیم دیدیم که همه ان خانه ها یا تخریب شده اند یا خرابه اند»
انچه اقای عفیفه از ان به عنوان تخریب خانه های اربابی در این منطقه یاد میکنند واقعان سخت ترین دوره از دست دادن میراث فرهنگی این خطه سبز است که امروز با ساخت موزه میراث روستایی تلاش در ترمیم ان داریم
درباره این سریال باید بگویم روایتیست بی طرفانه از تاریخ فودالیستی و ارباب رعیتی این منطقه اگرچه از رنج های رعایا و خرده مالکان و سختی های ان دوره تاریخی تصویر خوبی ارایه میدهد اما در روابط میان ارباب و رعیت سکوت اختیار کرده و کاملاً بی طرفانه پیش میرود و درباره خصوصیات منفی مستبدانه نظام فودالیستی چیزی نمیگوید
با کمی دقت در میاان شخصیت های اصلی داستان ارباب شخصی است داری قدرت احترام وثروتی فراوان یک عالمه خدمت کار اشپز تمام مردم جزوی از خدمتکارانش هستد محبوبیتش یا ناشی از قدرتش است یا ناشی از ثروتش و به ندرت از روی ترس از او ...
زن اولش به دلیل اینکه نمیتواند بچه دار شود اورا وادار به ازدواج مجدد با دختری رعیت مکیند و قصه وارد مرحله ای جدید میشود این سریال خاطرات نسلی را زندگی میکند که خاطراتشان برای نسل کنونی افسانه مینماید و برایشان باور پذیر نیست این سریال کمکی بود به ما تا گذشته خود را بهتر باور کنیم گذشته ای غبار الود پر از صداها و همه هم های نا مفهوم واشنا
وسر انجام باران بارید
تو نبودی که ببینی
که چگونه باران با ترانه ها بارید
بر جسم جان خسته ام بی ریا بارید
بر زخم های بسته و نا بسته هم بی صدا بارید
باران بارید در ته جنگل تنها بر من و غم هایم بارید
بر ترانه های دل شکسته ام بارید
بر کور سوی چشمان نیمه بسته ام بارید
ببار ای باران ببار
تا میتوانی ببار
من تشنه بوسه های بی امانت هستم
من تشنه قطره های زلالت هستم

هر سال اوایل بهار باید در استخر جوجه اردک رها کنیم و تا اخر پاییز این جوجه اردکها کاملاً بالغ شده و بهار سال اینده خود تخم میگذارند و جوجه دار میشوند
پارسال یکی از اشنایان دو عدد تخم مرعابیی را که بعد از فرود امدن بین اردکهایشان پرواز را فراموش کرده بود به ما دادند تا زیر اردکهایی که بر روی تخم نشسته بودند بگذاریم بعد از سر از تخم در اوردن جوجه مرغابی ها شروع به زندگی کردند و بالغ شدند
اما با اینکه میتوانند پرواز کنند چون میان اردکها زیسته اند به توانایی خود در پرواز باور ندارند و تلاشی برای پرواز نمیکنند چقدر عجیب است دنیای ما فقط کافیست اندیشه پرواز را از ما بگیرند انگه با بال پر سالها بر زمین راه میرویم!!


پی نوشت:امروز کلی مرغابی ها رو ذنبال کردم اما نشد که ازشون عکس بگیرم
نقطه سرخط.....
و ان مرد گفت: تمام گلهای باغچه را نابود کن
گلها میان علف های هرز گل نیستند....
پی نوشت 1:بعضی ها هستند که ادم از وجودشان زندگی را خوش بو تر پر رنگ تر شیرین تر پر معنا تر عمیق تر و منصفانه تر میبیند
همان ادم هایی که هرجا باشند یکی اند و تک
و شبیه هیچ کس نیستند
و هیچکس شبیه به انها نیست
تکند و تنها
اما
انها که دوستش دارند
انها که باورش میکنند مخوانند ش میبویندش و به «او» گوش میسپارند
انها که از بودنش تنها نیستند
هرگز تنهای «او»را حس نمیکنند ...
ادم هایی هستند
که خوب ها را میبینند خوب ها را میگویند خوب ها را میخوانند و به تو نشان میدهند....انها زیبا ترین وجه ها را میبینند
انها چشمانمان را به دنیایی که در ان هستیم بینا تر میکنند در زندگی باید انها را بیابیم
انها همانهایی هستند که وقتی از کنار جاده ای در میان جنگل عبور میکنند با دیدن گل بنفشه ای که از میانم یخهای زمستان شکفته به وجد می ایند همان هایی که با کوچک ترین نغمه پرندگان شعر های عاشقانه میسرایند...
پینوشت2:..ترانه هایم در زمستان هم بوی بهار میدهند
راست میگفتی
زمستان را هم میتوان نرگسانه زیست....
پی نوشت3:فردا را هم ترانه خواهم خواند
حتی اگر نیاید
حتی اگر نباشم
پی نوشت4:و رودخانه به من اموخت
هیچ سدی ماندنی نیست...
پی نوشت5:انکه سوخت و نور داد از تبار خورشید است
پی نوشت6:کنار رود نشستم
درد هایم را به زلالی ابش سپردم
اب باخود برد
حالا من بودم با دلی تنگ
خاطره هایم را هم اب با خود برد
پی نوشت7:گفتی :هرگز دلی نشکنم
راست میگفتی چه دلها برایت سوخت

عکس بالا عکس خانه مرحوم حسن اقا رازقی چولابی ارباب روستای چولاب بوده خانه ای که در گیلان بی نظیر بود حدود بیست سال پیش به دلیل حادثه اتش سوزی از میان رفت

این هم عکسی بسیار قدیمی از ورزا جنگ یا همان جنگ گاوهای نر که در گذشته در گیلان مرسوم بود

زمستان سال 1328 گفته شده که در رشت چهار متر!! برف بارید و موجب قحطی شدید شد درچولاب سفیدرود یخ بست و اهالی چولاب و کیسم به راحتی از روی یخهای رودخانه راه میرفتند گفته شده برای تامین هیزم از روی برفها به راحتی میتوانستند شاخه های بالای درختان را ببرند و همچنین اسبهای زیادی در کنار سفیدرود به دلیل نبود علوفه تلف شدند ...بسیاری از گزارشات از قحطی این سال امیخته با افسانه است

درباره این عکس اطلاعات کافی وجود ندارد شخصی نفر اول که در حال رژه رفتن است قنبر خان چهاردهیست او یکی از بانفوذ ترین فودالهای گیلان بود گویا محل رژه رفتن در لاهیجان بوده هنوز اثر مکتوبی از زندگی و اقداماتش نگاشته نشده است داستانها و افسانه های زیادی از زبان پیرمردان گیله مرد در باره وی نقل میشود که منبع خوبی برای تاریخ نگران میباشد

این ساختمان هنوز هم در رشت هست گویا ساختمان مهمان خانه میباشد تاریخ عکس مشخص نیست

جمعی از دانش اموزان جلوی ساختمان شهرداری رشت تاریخ عکس سال 1326رانشان میدهد

این عکس هم متعلق به رشت است گویا از این قایق های لوتکا برای جابجایی بار و مسافر استفاده میشده