|
وبلاگ شخصی
|
امروز با دوچرخه برای رفتن به سفیدرود از شالیزارها میگذشتم که متوجه شدم یکی از شالی کاران مشغول کمپاین زدن شالی هایش هست دوچرخه را جک گذاشتم و کمی با انها کمک کردم و چند تا هم عکس گرفتم

این عکسو با فرمت قرمز و قهوه ای گرفتم تا بعدها بشه نوستالوژِی!!

سخت شغول کار هستند من از بالا بسته های برنج را به پایین می انداختم و ان زن بسته ها را باز میکرد و به پسر جوانی که ایستاده میداد تا بر روی سینی کمپاین بگذارد

خیلی خسته بود خیلی ..خیلی ...خیلی.. پارسال هم در چنین روزهایی ازش عکس گرفتم

این همن عکسی است که پارسال از گیله زن سخت کوش گرفتم رنج در دیدگانش هویداست
بارها در باره زنان و مردان شالیزارهای سرزمینم در این وبلاگ نوشته ام زنان و مردانی که قهرمانان حقیقی سرزمین ما هستند ، دست رنجشان مزارع و باغهایی سرسبز است که هر سال بر روی بوم طبیعت نقاشی میکنند و محصول دسترنجشان همان برنجیست که اغلب روی دستشان می ماند...
وقتی به راحتی مشغول شام خوردن هستیم هیچ فکر نمیکنم که برای ان دانه های سفیدی که به اسانی از گلویمان پایین میرود چه زحمت ها و رنج ها کشیده شده اما با همه این رنج ها کشاورزان همواره مظلوم ترین طیف عرصه کشاورزی بوده اند و بیشترین سود را یا دلال ها واسطه ها و یا وارد کنندگان میبرند نبود امارهای واقعی از سقف نیاز داخل به واردت و در نتیجه واردات بی رویه برنج در سالهای اخیر مشکلات بسیاری برای فروش این محصول به وجود اورده است
اما هم وطنان عزیزم...دوستان خوبم وظیفه ما در این بین چیست؟ ما نمیتوانیم واردات را کنترل کنیم اما متوانیم برای حمایت از هم وطنان عزیزی که در افتاب سوزان زحمت کشیده اند و برای تولید محصولشان رنج ها برده اند....حد اقل برنج داخلی مصرف کنیم برنجی که در شالیزارهای سبز شمال کشور خودمان و با خاک پاک میهن عزیزمان ایران روییده و این کوچک ترین انتظاریست که شالی کاران زحمت کش کشور از شما دارند پس انتظار میرود مصرف برنج ایرانی در الویت خانواده هایتان قرار گیرد و این کمکی خواهد بود به رشد و شکوفایی و پیشرفت ایران عزیزمان که ارزوی همه انانیست که به ایران و مردمانش عشق میورزند

دیروز برای برداشت برنج به شالیزار رفتم حدود ساعت
3ظهر که افتاب به شد میتابید انجا رسیدم دمپایی را کندم و پابرهنه دررون
مزرعه رفتم پا هایم در گل لای مزرعه فرو میرفت و حس خوشایندی به من میداد
شروع کردم به بریدن برنج ها کمی تعادلم از دست خارج شد و چند بار نزدیک
بود با سر در میان گل لای مزرعه فرو روم که با گرفتم بوته های برنج دوباره
تعادلم را باز یافتم

راستش یک هفته ای است که فصل برداشت شروع شده و یک هفته ای بود که وجدان سرزنشم میکرد و از اینکه نمیتوانستم در این فصل با اطرافیان همراه باشم در حالی که در سالهای قبل نقش پرُ رنگی را در این فصل ایفا میکردم ....دیروز حالم خوب بود چون به شالیزار رفتم و پاهایم چون ریشه های برنج در ان فرو رفت با مشت هایم ساقه های برنج را در دست گرفتم و با داس بریدم و بعد از سه چهار ساعت کار نشستیم کنار مرز مزارع غذا خوردیم دیروز احساس خوبی داشتم و دیشب هم خواب خوشی داشتم و امروز هم دلخوشی !!

......................

از اوایل نو جوانی تا سال قبل نقش اصلی را در فعالیت های کشاورزی خانواده ام بر عهده داشتم چه در فصل کاشت چه برداشت حتی بعد از اتمام فصل کشاورزی به کارهای فیزیکی دیگری نیز میپرداختم اما از سال قبل به دلایلی اجتناب ناپذیر نتوانستم کار کنم و این کار نکردن روز به روز حالم را بد تر و بدتر کرد دیروز از کار کردن یک انرژیی گرفتم که تا حالا هیچ دارویی به من نداده بود واقعاً بی کاری خیلی چیز بدی است برای کسی که عادت به کار کردن دارد با اینکه ان روزها از کار در زمینهای کشاورزی به شدت خسته میشدم و تا صبح ار از درد کوفتگی خوابم نمیبرد و هزار بار ارزو میکردم کارها هرچه زود تمام شود و کمی با خیال راحت استراحت کنم اما باز دلم میخواهد مثل ان روز های سخت در کنار اطرافیان کار کنم وقتی بیشتر به موضوع می اندیشم در میابم رنج هایی که انسان برای کاستن رنج های دیگران میبرد بیشتر از اینکه رنج باشد نوعی لذت است نوعی تسکین سرزنش وجدان در برابر وظیفه ای که احساس میکند در برابر جهان پیرامون خود بر عهده دارد خوشحالم که بعد از یک سال دوبار تونستم پا در مزرعه بگذارم

یک هفته قبل استاد ارش نور اقایی به بنده اطلاع دادند که قرار است پنجشنبه 17مرداد به اتقاق جمعی از دوستان به دیدنم بیاییند پنجشنبه صبح هیجان عجیبی داشتم مدت زیادی بود که استاد را ندیده بودم لباس پوشیدم و تا امدن دوستان مشغول مطالعه بیگانه البر کامو شدم ...
زنگ در به صدا در امد و به هیجانی وصف ناپذیر به سوی استاد و دوستان رفتم و با یکایکشان اشنا شدم سپس از خانه ما تا خانه مادر بزرگ پیاده از کوچه و باغهای چولاب گذشتیم و گپ زدیم به خانه مادر بزرگ رقتیم و بر روی ایوان طبقه دوم خانه شان نشستیم و چای خوردیم از انجا به استخر ماهی خودمان رفتیم و بعد از گذشتن از شالیزرها دوباره به خانه خودمان رسیدم در اینجا من هم به اصرار دوستان با انها هم سفر شدم ... به اتفاق به سمت دیلمان حرکت کردیم تا در مراسم نوروز بَل شرکت کنیم بعد از طی جاده ها پر پیچ خم کوهستانی به روستای ملکوت رسیدیم انجا متوجه شدیم نیروی انتظامی اجازه برگزاری جشن نوروز بَل را نمیدهد ... واقعاً باید شجاعت و وظیفه شناسی این حافظان امنیت و ارامش جامعه را ستود و در جای خود از انها قدر دانی کرد ...واقعا ممنونم و به مردم خوب ملکوت هم بگویم سعادت نداشتم در شادی هایتان شریک باشم اما در غمهایتان همواره شریک خواهم بود
از ملکوت خدا حافظی کردیم و با جمعی دیگر از مسافران راه افتادیم و رفتیم رفتیم رفتیم....در دور دست ها در کنار بیشه ای مه الود و سرسبز اتش روشن کردیم و نوروز بَل را در انجا جشن گرفتیم ... بعد به اتفاق دوستان دوباره به چولاب برگشتیم و محفلی کوچک که توسط دوستان با موسیقی سنتی هنرمندان گیلانی اهنگین شده بود شرکت کردیم در میانشان گیله مرد هنرمندی وجود داشت که سرنا زدنش بی نظیر بود انقدر زیبا سرنا میزد که نفس در سینه ها مان حبس شده بود از صدای سرنایش بی نهایت لذت بردیم او را باید یکی از میراث های زنده فرهنگ و سنت این خطه سبز دانست و انتظار میرود فعالان و دلسوزان فرهنگ و هنر استان هر چه زود تر برای پاس داشت ، قدر دانی و حفظ این گنجینه های زنده موسیقی سنتی تلاش کنند
از اشنایی با دوستانی جدید بی نهایت خوشحال شدم قرار بر این بود در رامسر دوباره بعضی از دوستان را ملاقات کنم شنبه برای شرکت در عروسی یکی از بهترین دوستانم محمد کاظم حلاج و همسر محترم شان به رامسر رفتم برایشان لحظاتی سرشار از عشق و شادی ارزو میکنم ، در رامسر نیز با دوستانی جدید اشنا شدم فضایی سرشار از صمیمیت و شادی را در کنار هم تجربه کردیم
این سه روز را سبز و پر رنگ احساس میکنم سبز پر رنگ و مه الود دیدار با دوستانم و اشنایی با دوستان جدید و شرکت در جشن عروسی برایم از شیرین ترین و خاطره انگیز ترین روزهای امسال بود

برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید:

نوروز بل را به همه عاشقان این پهنه سبز تبریک میگویم
نوروز بَل به معنی آتش نوروزی و نام جشنی است که در نخستین روز از "نوروز ما" برگزار شده و این روز آغاز سال دیلمی بوده و به مناسبت بزرگداشت آن شعله نوروزی افروخته می شود ...پانزده مرداد هر سال مردمان کوهستانهای گیلان دور شراره های اتش جمع میشوند تا نوروز باستانی خود را جشن بگیرند دیلمان همواره به دلیل دوری از هجوم اقوام مختلف توانسته ائین ها ، زبان و لباس سنتی خود را اصیل تر و دست نخورده تر حفظ کند و انها را با کمترین تحریف یه نسل های اینده انتقال دهد به همین دلیل میگویند زبان گیلکیی که گالش ها و دیلم ها با ان سخن میگویند دست نخورده تر واصیل تر از سایر گویش های گیلکی است چرا که در طول تاریخ کمتر دیده شده این قوم در جنگها و ناملایمتهای تاریخی مقلوب شده باشند پس چگونه امکان داشت اجازه دهند زبانشان و فرهنگشان مورد هجوم و تغییر قرار گیرد

تا همین چند وقت پیش از برگزاری چنین مراسمی در کوهستان های گیلان بی اطلاع بودم اما بعد از اگاهی از نوع برگزاری و فلسفه این نوروز فهمیدم که در باور گیلک های ساکن جلگه ها نیز این جشن تا همین اواخر با اختلاف کمی و جود داشته است به این صورت که بعد از برداشت برنج جشنی برگزار میشده به نام : تَمَناکُونهء که به معنای تمام کرن میباشد در این هنگام برنجکاران به به شادمانی و رقص و خواندن اواز میپرداختند و درو محصول را جشن میگرفتند این رسم هنوز در برخی از خانواده های روستایی گیلان دیده میشود به یاد دارم این هنگام مالکان زمین به رسم سپاسگزاری به همه یاورانی که تا پایان به او کمک کرده اند انعام میدادند این انعام بیشتر به خانم ها از طرف اقایان داده میشد این مراسم در گذشته به صورت بسیار زیبا برگزار میشد اما امروزه فقط به دادن انعام بسنده میکنند
نکته دیگری که برایم جالب بود روشن کردن اتش و شادمانی کردن مردم به دور ان در مراسم نوروز بل است در حالی که بعد از ورود اسلام و انقراض ادیان اولیه در گیلان مظاهر اداب و رسوم این ادیان نیز از میان رفت و یا عمل به ان کفر تلقین شد و تقدس اتش نیز به عنوان یکی از نمادهای ادیان نخست مانند زرتشت به حساب می امد نگارنده به این باورم اگر بین تَمَناکُونهء در جلگه های گیلان و نوروز بل در کوهستانهایش ارتباطی وجود داشته باشد قطعاً وجود اتش نمیتوانسته در قسمت جلگه ای تداوم پیدا کند برای پیدا کردن علت این امر کافیست دلایل ماندگاری ایین ها سنت ها و همچنین اصالت زبان فرهنگ و لباس بومی را جست و مورد عرض یابی قرار داد که پر داختن به ان در حوصله این بحث نمیگنجد
او وجدانش ...اعتبارش....انسان بودنش را میفروشد...وقتی که صادقانه عمل نمیکند و قتی به وجدانش دروغ میگوید وقتی که نامردی میکندو....
تا همین چند وقت پیش از انجا که دوست ندارم به بعد منفی ادم ها فکر کنم کاری به این طیف نداشتم اما گاهی وقتی از اینها شر به ادم میرسد و کارد را به استخوانت فرو میکنن و نمیتوانی ارام بمانی نمیتوانی تحملشان کنی در چشمشان نگاه کنی و به حرفهایشان گوش دهی از بد شانس بیشتر شان هم پایبندی ظاهری شدیدی به اصول اخلاقی و اجتماعی دارند و نمیتوان از خندها و احترام های ریا الودشان گریخت....اینها خوبی های زیادی در ظاهرشان هست و پلیدی های زیادتری در باطنشان حالا خودتان حساب کنید ادم های مورد اشاره نوشتار ما چه ادم های عجیبی هستند....خیلی دوست دارم به این ادم ها را با جهنم درونشان به حال خود رها کنم و دستکم به انها و رفتار ناصوابشان فکر نکنم گاهی هم با خود فکر میکنم که کاش باطنشان را هرگز نمیشناختم تا مجبور نباشم نقش افرینی ریا کارانه شان را تحمل کنم ....به قول دکتر شریعتی:چقدر نشنیدن ها و نفهمیدن ها به این مردم خوشبختی داده است....
پی نوشت:ای ادم ها....

عکسهایی که در این گزارش میبینید توسط پسر عمویم( ارمین سواری) گرفته شده ببینید چگونه لحظه ها را با دوربینش زیبا شکار کرده است:

اردک سر به زیر در حال قدم زدن... این عسکها را ارمین از اطراف استخر خودشان گرفته است انجا همیشه به اندازه کاقی سوژه برای شکار کردن هست....

و این هم یک ژست جالب جلوی دوربین ...

ان اردک سیاه با سر عجیبش همان اردک اسرائیلی است بسیار بی سر و صدا و ارام بوده و نوع نرش از ماده بزگتر میباشد این نوع اردک بر خلاف سایر اردک ها از اب فراریست!!

...........

یکی از جالب ترین پدیده هایی که در این استخر رخ میدهد فرود امدن و اهلی شدن داوطلبانه مرغابی هاست... این مرغابی ها مدتهاست سفر را فراموش کرده اند شاید عاشق اردک ها شدند و شاید دلیل اهلی شدنشان همین باشد...عشق!!

انگار با یکدیگر گفتگو میکنند ....و میخواهند تصمیم جدیدی بگیرند

در جنب و جوش....

و ناگهان پرواز به خاطرشان می اید.....

منظورش این است که :از من عکس نگیر!!!

چشمهایش میخندند.....من اینگونه فکر میکنم...

......................

اخ چقدر بینشان عشق صلح و پاکی جاریست ....و چه ارامشی در نگاهشان پیداست

این گلها زیبایی های استخر عمو را دو چندان کرده ...این گلها شباهت زیادی به تاج خروس دارند وبه همین دلیل به انها گل تاج خروس میگویند

این هم از هزاران سوژه استخر....ببینید چگونه در پناه هم ارام گرفته اند...

...................

این بچه گنجشکها هم انگار در انتظار مادرشان هستند تا با دانه برگردد

این عکس را یک شاهکار میدانم و امیدوارم به زودی عکسهای زیباتر از نگاه دوربین ارمین در این وبلاگ قرار دهم
این چند روز هوای شمال حسابی بارانیست در حالی که بعضی از شهرهای کشور هم وطنان گرامی اوج روزهای گرم را سپری میکند این باریدن باران و سرد شدن هوا در این فصل چندان هم دور از ذهن نیست اما برای کسانی که با اب و هوای گیلان اشنایی ندارند بسیار عجیب و گاه شگفت انگیز به نظر میرسد
برای اشنایی بیشتر با این اب و هوا مطلب سرزمین شش فصل را دراینجا بخوانید
امروز تصمیم گرفتم بعد از بند امدن باران با دوچرخه سری به سفیدرود بزنم وقتی به سفیدرود رسیدم باران با شدت شروع به با ریدن کرد
این هم دوچرخه ام که زیر باران به رایگان کاراواش میشود

گاو ها زیر باران با لذت میچرند انگار علف خوردن زیر باران برایشان لذت بخش تر است
تصمیم میگیرم بروم تا بیشتر خیس نشوم .....

به اینجا که میرسم به یاد زمین خوردن ماه قبل می افتم همینجا با دوچرخه افتاده بودم و گلویم به شدت خراش برداشت

هر سال باران خسارت زیادی به شالیزارها وارد میکند و شالی ها را روی هم می خواباند دو سال پیش یک هفته در زیر باران شدید در شالیزار مشغول درو بودم روزهایی که همش برایم درس بود و تجربه عکس زیر مطعلق به همان زمان است خستگی و بی خوابی از چشمانم میبارد در دو سوی من مزارع چون دریایی طلایی دیده میشود

از دوچرخه پیاده میشوم و به شالیزارها مینگرم


به سمت خانه حرکت میکنم ...لباسم خیس است ...جاده خیس است...درختها... شالی ها و سرتا سر روز خیس است...عجب روزی هایست این روزهای خیس