|
وبلاگ شخصی
|

انچه در صده های اخیر بیش از هر چیز دیگر زندگی بشر را دگرگون کرد مفهموم توسعه و پیشرفت بر مبنای ماشین بود که موجب شروع انقلاب صنعتی در اروپا و سر انجام انتقال ان به سایر ملل ها شد در واقع انقلاب صنعتی با همه اثار و عواقب مفید و مضر خود شروعی بود برای ورود بشر به عصری جدید که تا کنون با افسار گسیختگی بی حد و مرزی تداوم یافته یعنی عصر توسعه و مدرنیته
سنت و تمام عناصر ظاهری و باطنی و هویتی ان زیر چرخ توسعه طلبی بی حد و مرز غول مدرنیته از بین میرود و تاریخ بشر دوبار وارد عصر جدیدی خواهد شد عصری که جزیره سنت هایش تحت تاثیر موج مدرنیته اصالت خود را کم کم از دست میدهد
عبور از سنت ها و بی توجهی به رنگ و بوی اصیل انها سر انجام اثار و عواقب بسیاری را برای اینده نسل بشر در پی خواهد داشت چرا که سنت ها اشیانه تکامل روح فرهنگها و ملل ها هستند ،گنجینه ای که با زنجیره تاریخ به هم بافته شده و در صورت گسستن این زنجیره هرگز قابل بازیابی نخواهد بود
ساعت پنج نیم از خواب بیدار میشدیم (من ،برادرم،و بچه های دیگرخانواده...)و راه می افتادیم به سمت خانه پدر بزرگ تا مراسم قربانی را تماشا کنیم ...صبح ها اغلب مه الود بود و هوا طراوت خاصی داشت و ما بچه ها که سرمان را از ته تراشیده بودیم نسیم صبحگاهی را بر علاوه بر شش بر روی سرمان نیز احساس میکردیم پدر بزرگ همیشه با لبی خندان شور وشوق خاصی به مراسم قربانی میداد مادر بزرگ به چشمان گوسفند سرمه میمالد و عمو کاردهایش را تیز میکرد و همه این کارها با لبخند و شادی خاصی انجام میشد و ما بچه ها با دستانی گره کرده در ان هوای مه الود صبح روز عید قربان به گوسفندی می اندیشیدم که تا دقایقی دیگر قربانی میشد...
از قدیم داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل را برایمان تعریف کرده بودند و همیشه هم به این موضوع تاکید میکردند که اگر خدا وند در حق ما لطف نمیکرد و ار اسمان برای حضرت ابراهیم گوسفندی برای قربانی نمی فرستاد در حال حاضر به جای گوسفند باید ما پسر بچه ها را قربانی میکردند ...و اینجا بود که موضوع برایمان پیچیده تر میشد ...به این می اندیشیدیم اگر این لطف الهی شامل حالمان نمیشد چه حالی داشتیم و به کجا میگریختیم و بعد وقتی به چشمان زیبا و بی تفاوت گوسفند مینگریستیم که عین خیالش نیست به این می فکر میکردیم که اگر این گوسفند در این لحظه میدانست که قرار است قربانی شود چه عکس العملی از خود نشان میداد ...حتما میگریختند و عجیب هم میگریختند اما از خوش اقبالی گو سفند هاست که نمیدانند و شاید هم میدانند و خودشان را به پندانستن میزنند و یا حتی از این ها فرا تر شاید قربانی شدن بخشی از وظیفه و رسالت وجود خود میدانند...
پی نوشت:دوست دارم مطالعه خود را در زمینه قربانی در تاریخ بشر کامل کنم دوستان اگر کتابی میشناسید حتماً در قسمت نظرات پیشنهاد کنید

به این فکر میکنم که اگر طبیعت زبان داشت ...اگر رودخانه ها و دریاچه ها و یا گونه های در معرض انقراض زبان داشتند چه چیزی به انسانها میگفتند؟
به نظرم موضوع داشتن یا نداشتن زبان نیست بلکه بودن گوش هاییست که این صدا را بشنود و انسانها قرنهاست به شنیدن این صدا ها ناشنوا هستند و گاه میشنوند و نشنیده میگیرند ...
و نتیجه این نشنیدن ها و ندیدن ها میشود انقراض حیوانات...خشک شدن دریاچه ها...مرگ و الودگی رودخانه ها...تخریب جنگلها و تهدید حیات نسل اینده بشر....

در گویش گیلکی به این گیاه گندم واش میگویند و از ان برای ساختن جارو استفاده میشود همچنین در گذشته دانه های ریزش برای علاج شکم درد استعمال میکردید و به این باور بودند که بوی ان خاصیت دارویی دارد
اواخر شهریور ماه زنان و مردان روستایی جلگه های اطراف سفیدرود با داس درختچه های گندم واش را میبرند و پس از بستن و خشک کردن انها را انبار میکنند این جارو ها فقط برای جارو زدن حیاط و خیابان کارایی دارد ... همچنین مناطق کوهسانی و جنگلی بخصوص مراتع از شاخه های کیش یا همان شمشاد وحشی برای جارو کردن معابر و حیاط منزل استفاده میکنند به همین جهت بعد از بستن گندم واش و تبدیل ان به جارو لفظ کیش خال را برای ان به کار میبرند که در گیلکی به معنای شاخه کیش یا شمشاد میباشد


دیروز باران بارید
امروز هم...
و من دیده ام بوسه های پر مهر بارانیبر چهره دلهره الود برگها زیر رقص باد.....
مبدانم رقص با باد پاییز
اخر به بادشان میدهد...
******************
باران میبارد
باد میوزد
پاییز می اید قدم قدم با طنین باران
و برگهای در تشویش
دل به بوسه های باران دهند
یا تن به رقص باد....
بهزاد سواری پاییز 92

پی نوشت:دوستان عزیز این چند روز نه موبایلم انتن داره و نه اینترنتم سرعت این پست به همین دلیل با تاخیر فراوان نوشته شده
به عکسهای بالا توجه کنید
این عکس را عصر امروز در حال گذشتن از جاده ساحلی سفیدرود گرفته ام همانطور که در تصویر مشاهده میکنید عده ای با استفاده از حاشیه امن و غفلت مسولان توانسته اند شن و ماسه کف جاده را سرقت کنند !!!
این جاده در سیستم ماهواره GPRS و همچنین سرویس گوگل مپ و ارث به عنوان جاده فرعی نمایش داده میشود
معلوم نیست چه کسی و کسانی دست به چنین اقدامی زدند ...بنده
بارها در این وبلاگ خواهان باز سازی این جاده شده ام اما انگار عدم توجه
مسولان به این موضوع سبب سو استفاده سودجویان و فرصت طلبان از شرایط
ایجاد شده گردیده است
پی نوشت: هفته گردشگری مبارک

1-اصولاً ماهی گیری بلد نیستم و بارها گفته ام زندگی یعنی به شکار رفتن و چیزی نزدن!!
اما پری روز که به استخر رفتم وقتی چوب ماهیگری پدرم را اماده در کنار خود دیدم به اب انداختمش بعد موبایل را از جیب بیرون اوردم و چند عکس از زاویه های مختلف گرفتم ...بعد ته لوله مایگیری را در زمین فرو کردم وبا یک دست بالاترش را نگه داشتم خواستم قبل از اینکه موبایل را ببندم سری به تلکس خبرگزاری های مورد علاقه ام زدم ...خبرها انقدر داغ بود که نزدیک بود چند بار با سر به درون استخر بیوفتم تا کمی از عطش داغیش کم کنم ...
ناگهان احساس کرد لوله ماهیگیری به سمت اب کشیده مشود موبایل را به زمین گذاشتم و مشغول کشیدنش شدم اما این کار بی فایده بود و اینکه کشیدن بیشتر موجب پاره شدن قلاب میشد...دوباره گوشی را برداشتم و رنگ زدم به پدرم و از او درخواست کردم فوری به استخر بیاید ....ده دقیقه ای ماهی به این سو و ان سو میرفت و کم م کنترلش را به دست گرفتم و بعد از ده دقیقه توانستم به گوشه اب هدیتش کنم ...یک کپور بود...دست انداختم در اب ششش و با کمی تلاش اوردمش بالا....هنوز هواسم به ادامه خبرها بود ...و باورم نمیشد که یک ماهی صید کردم !!

2-دیروز هم همانجا نشستم و با موبایل سری به تلکس خبر گزاری ها زدم...خبرها داغ تر بود!!
به این فکر میکنم که اگر داغی اخبار به گرفتن ماهی های بزرگ ارتباط داشته باشد قطعا دیروز میبایست در صورت ماهی گیری ماهی بزرگتری از پری روز صید میکردم!!
پی نوشت:
"دکتر حسن روحانی" رئیسجمهوری
کشورمان در حالی سخنرانی خود در "شصتوهشتمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل" را به
پایان رساند که در انتهای آن بیت شعری از حکیم ابوالقاسم فردوسی خواند.
این
بیت از داستانهاي شاهنامه برگرفته شده است، اما بخشی از ابیات مرتبط با بیت شعری
که دکتر روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل از حکیم ابوالقاسم فردوسی خواند از این
قرار است:
ز دلها
همه کینه بیرون کنید / به مهر اندرین کشور افسون کنید
بکوشید و خوبي به کار آورید / چو دیدید سرما، بهار آورید
ز خون ریختن دل بباید کشید / سر بیگناهان نباید برید
نه مردی بود خیره آشوفتن / به زیر اندر آورده
را کوفتن....

همواره از تلاش برای رشد و شکوفایی عرصه گردشگری خوشحال میشوم حالا میخواهم خبری خوش در این رابطه عنوان کنم که میتواند مقدمه ای باشد به باز شدن قطبی جدید در عرصه گردشگری سواحل سفیدرود...
اگر یادتان باشد در چند پست قبلی درباره اشنایی با استاد محمد حسین عماد نوشته ام اشنایی که منجر به نشستن و بر کلاس درس این استاد مجسمه سازی شد در روزهایی که با ایشان بودم با اینکه سرشان بسیار شلوغ بود همواره با رویی باز و لبی خندان به استقبال من می امد و دقایقی با هم به گفتگو مینشستیم ...و من ایده هایم را با ایشان در میان میگذاشتم و ایشان اندیشه های والایشان را به من منتقل میکردند برای اشنایی بیشتر با استاد و اثارشان به ادرس سایتش در لینک زیر بروید:
http://www.mohamadhoseinemad.com/
و همیچنین در ویکیپدیا:
...در واقع ان کلاس درس جایی نبود جز یکی از باغ های عموی بنده جناب اقای حاج عین الله سواری که با همت و پشت کار توانست انجا را تبدیل به کارگاه و سوئیت کند... با تجهیز و باز سازی ساختمان های داخل باغ فضایی قابل قبول برای برپایی کار گاه مجسمه سازی استاد و هنر جویانش که به عقیده من هر یک به نوبه خود هنر مندی بزرگ هستند به وجود بیاورد و نتیجه این زحمات خلق اثاری بی نظیر از این هنرمندان بود ...

این مجسمه را یکی از خانم های هنرمند ساخت و واقعاً تلاشهایش برای خلق این اثر ستودنی بود متاسفانه وقت رفتنشان در گارگاه حضور نداشتم و نتوانشتم با این هنرمندان بزرگ خدا حافظی کنم

این تخته سفید انتظار استادی را میکشد تا بر رویش برنامه روزانه شان را بنویسد ...

یادش بخیر چند هفته پیش بر روی همین میز با استاد و گروهش شام خوردم شب نشینی با ایشان برایم مایه افتخار بود از گفتگو با ایشان بی نهایت بهره بردم

هفته قبل گروه در اینجا سخت مشغول کار بودند ....

یکی از سوئیت های زیبای داخل باغ که اکنون برای اقامت اماده است
در روبروی این باغ استخر ماهی شخصی عمو قرار دارد که قبلا گزارش شکار لحظه هایش را در همین وبلاگ نوشته ام که میتوانید در لینک زیر بخوانید:
همچنین از جنوب مشرف به رود خانه سفیدرود است که تصاویر زیبایش را بارها در این وبلاگ دیده اید خلاصه این اقدام را به فال نیک میگیرم و امیدوارم به زودی این مکان به یکی از قطب های گردشگری استان گیلان تبدیل شود و این مهم اول از همه به همت مسولین روستا در مدیریت و الویت بندی مشکلات و رفع ان حتماً قابل تحقق خواهد بود-به امید ان روز
پی نوشت: لینک گزارش برخی از رسانه ها از کارگاه مجسمه سازی...
خبر گزاری فارس:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920618000619
همشهری انلاین:
http://hamshahrionline.ir/details/230323
خبرگزاری شبستان:
http://www.shabestan.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=0&Id=290624&Mode=
روزنامه اسیا:
http://www.asianews.ir/?PageName=Newsdetail&ID=1486&Language=1

از دیروز یک جمله سخت ذهنم را درگیر کرده و تا الان مشغول استخراج معانی و ترجمه های متفاوت ان بودم اما هنوز هم ترجمه ای برای ان نیافته ام ... دلیل مهم بودن این جستجو این نیست که میخواهم معنی واژه را دریابم بلکه دلیلش این است که همین دیروز شنیدم که این واژه را از زبان خودم برای خودم نقل میکنند واژه ای که اطمینان دارم هرگز تلغظ نکرده ام و اصلاً در دایره المعارف حروف الفبای مخم وجود ندارد...ان جمله از ترکیب این واژه ها به وجود می اید (م ر ت ی ک ه ) تا حالا ترجمه های عربی و انگلیسی اش را در اوردم اما هنوز نمیدانم معنای فارسی اش چه میشود ؟!!!
حالا خودتان تصور کنید از شنیدن این جمله از زبان ان شخص چقدر خنده ام گرفت اخر ما دهاتی ها عادت نداریم از چنین واژه های سفت و سختی در ادبیات خود استفاده کنید اصلا زبانمان نمیچرخد برای گفتن چنین واژه ای
ابتدا فکر میکردم این حرفها یک شوخی است اما نه جدی میگفت حالا من مانده ام که به چه دلیل ازش عذر خواهی کنم به دلیل حرفی که نزدم یا اینکه سوالی ساده ای که از او پرسیدم ...سوالی که حق پرسیدنش را داشتم اخر ببینید چطور میشود کسی بیاید گلهاهایتان را از ریشه در بیاورد و بعد شما از او توضیح نخواهید؟
معمولا در اوج اعصبانیت سعی میکنم موضوع را منطقی و با دلایل کافی حل کنم اما یکی از نقطه ضعف هایم این است که صدایم را در گفتگو بلند کرده و سریع صحبت میکنم البته این نوع گفتگو در فرهنگ بومی ما متداول بوده و بیشتر همراه با طنز و خنده همراه است و به همین دلیل بسیاری از هم وطنان مهاجری که از کلان شهرها به این مناطق می ایند به دلیل نا اشنایی با فرهنگ بومی برداشته های متناقصی از این رفتهای متداول جامعه سنتی دارند...و این سو تفاهم ها تا اختلاف و قطع رابطه و خصومت نیز پیش میرود ...و اینها همگی به دلیل نا اشنایی دوستان جدید با فرهنگ میزبان میباشد...
یکی از بزرگترین دغدغه های فکری ام در سالیان گذشته این بود که ایا برای خوشایند و عدم به وجود امدن سو تفاهم ها باید جو سنتی روستا را برای مهمانان تازه وارد تغییر داد یا به عبارتی همرنگ انا شد یا اینکه به انان فرصت داد تا به مرور زمان خود را با فرهنگ میزبان تطبیق دهند ؟
اما هم ولایتی های عزیز این زحمت را به دوستان تازه وارد نمیدهند و پیشاپیش دست به کار میشوند و فرهنگ خود را با دوستان تازه وارد کلان شهری تطبیق میدهند..فارسی غلیظ صحبت میکنند و...
اما در میان این امواج (من) همواره (من) مانده ام.... همان ادم چندین سال پیش و هرگز سنت ها و اداب های اصیلم را فراموش نمیکنم هرگز قصه گفتن های پدر بزرگم را با جزیبات زیبا و حرکات دست که تمام زوایای داستان را تجسم میکرد فراموش نمیکنم و هرگز از دهاتی حرف زدنم خجالت نمیکشم ...همین هفته پیش که به گلسار رشت رفته بودم با پدرم داشتم گرم گیلکی حرف میزدم کم کم متوجه شدم ملت طوری نگاهم میکنند که انگار دارم برایشان جوک تعریف میکنم ...و اینها همه اش تقصیر خود ماست مایی که به سنت هایمان پشت میکنیم و انها را به فراموشی می سپاریم و حتی بچه هایمان را وادار میکنیم انها را فراموش کنند....و اینجاست که میگویند از ماست که بر ماست

نوشتن از درد برایم خوشایند نیست اما برای سالگرد ان درد عظیم مایلم چند خطی بنویسم چرا که از درد خیلی چیزها اموخته ام و انسان نباید معلمش را فراموش کند حتی اگر ان معلم بدترین شکنجه گرش باشد!!
سال قبل در چنین روزهایی بود که بلند میشدم و نا گهان بر زمین می افتادم... و دوباره بلند میشدم...و به هیچ وجه قبول نداشتم که حال جسمیم خوب نیست چرا که به نیروی خود ایمان داشتم... از لاهیجان تا رشت و بعد تهران به دنبال درمان رفتم...اما دارو ها همگی تاثیر موقتی داشت حتی قوی ترین خواب اور ها هم از هفته ها بیداری ام نمی کاست ....و کم کم بدن شروع به بی حس شدن کرد به طوری که ایستادن برایم ممکن نبود...پس از مدتی طوفان درد تمام تار پود تنم را در نوردید و ما ها عذابم داد.....گاهی در اتشی میسوختم که شعله هایش را نمیدیدم و گاهی از شدت درد نفس را حبس میکردم تا شاید لحظه ای از چنگالش رها شوم ...هفته های پر از درد سخت بود به حدی که سختی هایش در کلام و واژه ها نمی گنجد اما این درد خیلی چیزها به من داد و بر اموخته ها و تجربیاتم افزود که شاید برای به دست اوردن و رسیدن به راه طولانی را طی میکردم....
حالا درست در یکمن سالگرد ان سونامی عظیم دکتر دارو هایم را قطع کرده و این یعنی اینکه بیشرفتی بی نظیر داشتم ... راه میروم و هر روز دوچرخه سواری میکنم و عمیق تر لبخند میرنم ...مینویسم ...و به یاد می اورم مهربانی دوستانی را که در بدترین شرایط همراهم بودند و با دلگرمی و عشقشان صبر و امیدم میدادند....دوستان عزیزم حمایت ها و مهربانی ها و همراهی ها یتان تا ابد در قلبم جاودانه خواهد بود بخصوص انهایی که از چشمانم دورند و به قلبم نزدیک...
پی نوشت:این روزها حالم خوب خوب است این را با اطمینان میگویم