زمرد سفیدرود | بهمن ۱۳۹۲
وبلاگ شخصی

http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC01281474474.jpg

روستا ها با برنامه شهری توسعه میابد ساخت سازها و برنامه های عمرانی که برای آبادانی و رفاه حال ساکنان  طراحی و اجرا میشود چهره روستا را دستخوش تغییر میکند   و این روند موجب تولد شهرکها در دل روستا میشود   تخریب و تغییر نمادها و عناصر سنتی قطعاً به زوال و دگرگونی   جامعه سنتی  و فراموشی هویت  بومی روستا می انجامد زبان ،لباس ، فرهنگ ، اداب و روسوم ، باورها ، انگیره ها ، ارزشها  توقعات تغییر میکند و کم کم   تعاون و همدلی روستایی  از بین خواهد  رفت  و  همدلی و هیماریی که در گذشته بین مردم در کارهای روزمره وجود داشت جای خود را به رقابت های جامعه مدرن خواهد داد و اینگونه است که ارزشها عوض میشود  مفهوم خوشبختی تغییر میکند سطح توقعات بالا میرود  و مهاجرت از روستا به شهر شکل میگرد به عقیده من برخورد سنت و مدرنیته در جامعه روستایی عوارضی فراتر از نابودی سنت ها دارد 

گیلان یه عنوان استانی که بیش از 45 درصد مردم ان در روستا زندگی میکنند غنی از اداب و رسوم و ارزشهای سنتیست که در محاصره موج مدرنیته به شدت در حال تغییر الگو زندگی از سنتی به مدرن  میباشد

ساخت  خانه های سنتی به صفر رسیده  به همین دلیل  موزه میراث روستایی ایجاد شده  ،خانه های سنتی گیلان   به دلیل سازگاری نوع معماری ان با اب و هوا و شرایط اقلیمی این ناحیه مزیت های فراوانی داشتند ، اما شاید بتوان برای خانه های سنتی و لباسهای سنتی موزه  بسازیم اما چگونه خواهیم توانست  اداب روسم و  جامعه سنتی اصیل را پس از نابودیش احیا کنیم    

تاثیرات مدرنیته از لباس شروع شد و بعد به  زبان، معماری    فرهنگ و تفکر  راه یافت  واقعا جای برسی و مطالعه  است که چگونه بعد از چهار هزار سال  لباس سنتی زنان و مردان گیلان جای خود را به لباسهای مدرن داده  باید برسی شود  که چگونه گروهی از  مردم میراثهای با ارزش شان  را فراموش میکنند  و دل به مدرنیته  میسپارند

باید توجه کنیم که  هر چیز مسیر تکامل خود را سپری میند تا به نقطه ایده آل برسد  لباسی که چهار هزار سال بر تن یک قوم بوده حتما این مسیر تکامل را طی کرده است ، وقتی به لباسهای سنتی  بیشتر دقت کنیم نشانه هایی از این سیر تکامل را میبینیم رنگهای سفید و قرمره شالهای پولکی  نو ع دوخت   چین های دامن  که  با رنگهای طبیعی  همچون گلبرگهای گلی بر روی  هم  قرار گرفته  و رنگی زنده دارد  در لباس سنتی طبیعت بیشتر حضور دارد  مثل برگها و گلهاست اگر قیچی به دست بگیری هر کجای گل را ببری و سعی کنی طرحی زیبا تر از انچه  در ذات خلقتش است خلق کنی نمیتوانی و نتیجه چیزی جز ناهمگونی ان طرح با ساختمان کلی ان گل و گیاه نخواهد بود

یکی دیگر از اثرات مدرنیته   بالا رفتن توقعات  است  ،مفهوم خوشبختی با  ورود تجملات به روستا تغییر میکند ساده زیستی  روستایی جای خود را به رقباتهایی مادی  میدهد و  اینگونه است که ذهن ارم  یک روستایی که تا دیروز بزرگترین نگرانیش کم شدن میزان   شیردهی گاوش بود  پر از  دغدقه ها و خواسته های جدید میگردد و مادیات ارزشها را عوض میکند  و این کشمکش تا  هضم سنت در مدرنیته و تولد شهر  از دل روستا ادمه خواهد داشت

+ تاریخ | جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۳ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

http://axgig.com/images/83974354591021313032.jpg

http://axgig.com/images/69257767117857961450.jpg


+ تاریخ | یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۲ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

http://axgig.com/images/95885347945340559606.jpg

برف که ببارد  بازار شکار گرم گرم  میشود  به جز شکارچی ها  پسر بچه هاهم  هر روز از صبح  خروس خوان شال کلا میکنند و برای شکار به  تمشکزارها ،باغ ها و جنگلها میروند مسابقه شکار میدهند و هر پرنده ای را که ببینند چه حلال گوشت و چه حرام گوشت به ان شلیک میکنند از طرفی دیگر در این روزهای برفی و سرد  پرنده ها در شرایط دشواری هستند  برای پیدا کردن غذا  به هر سو پرواز میکنند و چیزی جز برف نمیبینند   به این شیوه به راحتی در دام می افتند  این ضعف باعث اسیب پذیری بیشترشان میشود   بسیاری از گونه ها  در خطر انقراض قرار گرفته اند به این دلیل که ما  ادم ها  از هر طرف زیستگاهشان را با توسعه طلبی  نابود کرده ایم   و اشیانه هایشان را ویران کرده ایم  و حالا  زاد ولدشان دچار مشکل گردیده   در چنین شرایطی شکار کردن به انقراض برخی از گونه ها  منجر خواهد شد و تداوم این روند برای اینده بشر سودمند نخواهد بود   در این بین رشد اگاهی جوامع محلی میتواند منجر به اصلاح  روند کنونی شود آگاهی در عمل افراد تاثیر خواهد گذاشت  و به  تصمیم گیری درست  در مواقع ضروری خواهد انجامید  همچنین درباره شکار هم  باید توجه داشت که شکار در بسیاری  از جوامع اصلی پذیرفت شده است انسانی که از طبیعت برخواسته  و ابادی ها را بنا نهاده شکارچی بود  و شکار از نسلی به نسلی بعدی منتقل شد و به زمانه ما رسید  پس نباید با ان به عنوان موضوعی جدید  برخورد کرد  اما حال روز طبیعت و جانوران این روزها با ان روزگار  بسیار متفاوت است ، در اولین گام  برای بیرون رفتن از چنین شرایطی باید  ذهن افراد و جامعه را  برای عمل اماده کرد وقتی  زمینه های منطقی و داوطلبانانه  در ذهن  افراد شکل گرفت  به سرعت گسترش پیدا میکند و حمایت و حفاظت از حقوق حیوانات بخشی از الویت هایشان میشود در این فرایند تعامل سازمانهای دولتی و غیر دولتی  کمک به گروه های محلی و طراحی و پیاده سازی پروژه های هدفمند برای ارتقاع اگاهی در سطح محله  و همچنین بهره گیری از پ  رسانه های دیداری و شنیداری چون رادیو، تلوزیون ،اینترنت برای ایجاد موج تشویق به حمایت از حقوق حیوانات  و  اگاهی  نقش پر رنگ تری دارند افراد و گروه های و سازمانهای حامی محیط زیست میتوانند با تدوین برنامه های رسانه ای در اگاهی عموم نقش به سزایی داشته باشند  مدارس و کلاسهای درس  دبیران پرورشی  هم میتوانند  در کنار مسایل تربیتی به این موضوع بپردازند و دانش اموزان را تشویق به  اطلاع رسانی کنند اما فراتر از اینها در بهترین شرایط  تدوین کتابی به عنوان محیط زیست و حقوق حیوانات  جهت تدریس در مدراس داریا اهمیت ویژه ایست  چرا که حفاظت از محیط زیست  به عنوان یک مساله عمومی و همگانی یکی از مهم ترین  مسایل زندگی انسان است که تاثیری مستقیم بربقا و حیات پایدار او خواهد داشت، در کلُ  توسه پایدار محیط زیست نیازمند همکاری و همیاری همه افراد جامعه است و اگاهی ،اطلاع رسانی ،اموزش و پیشگیری و فرهنگ سازی از  بهترین شیوهای حفظ و پاسداری از آن  میباشد

+ تاریخ | شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۲ ق.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |



http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/200520114251411.jpg

http://axgig.com/images/26323146428280895674.jpg

http://axgig.com/images/86770829507809304860.jpg

http://axgig.com/images/82129944951897881538.jpg

http://axgig.com/images/57645087900860393730.jpg


http://axgig.com/images/29681015856491029360.jpg


http://axgig.com/images/78784694508320804780.jpg

-

http://axgig.com/images/62847258964707381090.jpg

http://axgig.com/images/59814713653471602313.jpg


http://axgig.com/images/84062333439204847127.jpg


-http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC02776.JPG

http://axgig.com/images/28854011318140634327.jpg


http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC02629142554.jpg


http://axgig.com/images/05287193281121256582.jpg


http://axgig.com/images/72880406242046930913.jpg

http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC0268924125.jpg

http://axgig.com/images/54732107492601550252.jpg

http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC0266414112124.jpg

http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86/DSC0267115245.jpg

http://axgig.com/images/26279015646072125370.jpg


+ تاریخ | دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۸ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

http://cholabaks.persiangig.com/%D8%B9%DA%A9%D8%B3%20%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA/14568.jpg

شازده کوچولو گفت: چقدر زیباهستی ، آیا اسم تو "ببرهیرکانی"  است؟

یوزپلنگ  در حالی که دمش را به ارامی میرقصاند  جواب داد:  نه ،اسم من یوزپلنگ است "یوزپلنگ ایرانی"، ببرهیرگانی  سالهاست منقرض شده و دیگر صدایش در این جنگل نمیپیچد

شازده کوچولو با تعجب  به یوزپلنگ نگریست  و ادامه داد:منقرض شده یعنی چی؟

یوز پلنگ گفت: یعنی برای همیشه از روی زمین محو شده  و دیگر حتی یکی از انها هم وجود ندارد !!

شازده کوچولو از حرفهای یوز غمگین شد ،به یاد اورد در سفر قبلیش "ببرهیرکانی" را دیده بود و با او گفتگو کرده بود اما نویسنده کتابش یادش رفته بود ان گفتگو را هم در کتاب بنویسد!! ببر در گفتگو کوتاهش  گفته بود که ادم ها هر روز برای شکارش به جنگل می ایند ببر نگران بچه هایش بود اما هیچ ترسی نداشت  مغرور وسر بلند نگاهش میکرد

 ناگهان شازده کوچولو به یاد تنها گل سیاره اش افتاد اگر روزی گلش منقرض میشد او تنهای تنها میشد  و دیگر سیاره اش گلی نداشت ، کاش ببر را با خود به سیاره اش میبرد آن وقت دست شکارچی ها به او نمیرسید و منقرض نمیشد

ناگهان صدای غرشی از دور امد  یوز پلنگ از جایش برخواست و  شازده کوچولو جای چند زخم را  بر ری  دست ها و پاهای یوز دید و فهمید او هم از دست شکارچی ها میگریزد

یوز گفت:  این صدای ماشین ادم هاست ادم ها بیش از هر زمانی پر سر و صدا و شلوغ شده انده  انها جنگل ها را خراب کرده اند و آبادی ساخته اند  حالا هم  میخواهند  قلمرو مرا نابود کنند ادم ها روز به روز حریص تر میشوند هر روز یک بهانه میگیرند و یک چیز را نابود میکنند ادمها خیلی عجیب و غریب هستند!!

شازده کوچلو گفت: کاش میتوانستم تو را به سیاره ام ببرم انجا دست  ادم ها به تو نمیرسید و هیچ کس نمیتوانست تو را منقرض کند

یوز گفت: تو از کجا امدی سیاره  تو کجاست ؟ راستی  تو تنها پسر کوچلویی هستی که مرا دوست داشتی و از من نترسیدی  برای همین من تو را دوست دارم میدانم بعضی از ادم ها مرا دوست دارند و تو هم یکی از انها هستی

شازده کوچولو گفت:  من از ادم ها نیستم من شازده کوچلوی سیاره ام هستم ،سیاره من  در میان ستاره های اسمان است

یوزپلنگ گفت: برای چه به زمین امده ای زود به سیاره ات برگرد شکارچی ها اگر تو را ببینند حتماً تو را به دام خواهند انداخت و به شهر هایشان میبرند آن وقت تو را در قفس می اندازند و اگر آدرس سیاره ات را بدانند تفنگهایشان را خواهد برداشت و برای شکار به سیاره ات خواهند امد راستی در سیاره ات جنگل هم هست ؟  ایا انجا هم شکارجی دارد ؟

شازده کوچولو گفت: نه  ندارد ، من و گلم تنها اهالی سیاره هستیم

یوزپلنگ جواب داد: پس در سیاره تو همه چیز منقرض شده ؟ و تو و گُلت هم دارید منقرض میشوید چون یکی هستید هر چیزی که یکی بشود منقرض میشود اگر ادمها سیاره ات را ببینند حتما برای چیدن گل سیاره ات به انجا خواهند امد

شازده کوچولو سخت به فکر افتاد یوز پلنگ راست میگفت  اگر اتفاقی برایش می افتاد گلش از تنهایی دق میکرد و خشک  میشد و او هم با خشک شدن گلش انقدر غمگین میشد که  خیلی زود مثل  اخرین "ببر هیرکانی " در تنهایی و اندوه  منقرض میگردید

"در این هنگام  صدای  شلیک تیری از دور دست شنیده شده  یوز پلنگ شازده کوچولو را سوار خود کرد و به سرعت از انجا دور شد!!"َََ

 

منبع عکس:سایت نشال جئوگرافی


پی نوشت: در این نوشتار از فن اقتباس  باز افرینی استفاده شده است

+ تاریخ | جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۲ ق.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

http://cholabaks.persiangig.com/92/IMG_20554744542.jpg

همه ما ارزو هایی داریم و  اینده را در قالب این ارزو ها ترسیم میکنیم،اینده ای بهتر ...زیبا تر...پیشرفته تر ..سعادتمند تر...اینبار در دومین جلسه  گروهمان با تسهیلگران محترم  درس ها و تجربیات گرانبهایی کسب کردم  یکی از لذت بخش ترین بخش جلسه  انجا بود که "خانم دکتر پاکزاد" از ما خواستند تصور کنیم که در سال 1397هستیم یعنی پنج سال بعد ، حالا فکر کنیم به همه اهداف و ارزو های خوبی که برای روستایمان و سفیدرود داشتیم رسیده ایم  ، ایشان در ادمه فرمودند: حالا بگوید تا  ان زمان  چه تغییراتی رخ داده؟"

حس زیبایی بود ..ذهن ها سخت به کار افتاد، سوالات در ذهن ها شکل گرفت ، ما از اینده چه میخواهیم؟ میخواهیم در چه زمینه هایی رشد  کنیم ؟ این پیشرفت ها چه تاثیری بر چهره آینده خواهد گذاشت؟ سواحل سفیدورد ان زمان چگونه خواهد بود؟ چه تحولاتی در عرصه کشاورزی رخ داده؟حال کشاورز چطور  است؟ او راضی است، او در سلامت و ارامش است، او نیازهایش تامین شده،او بیمه است ،کیفیت محصولاتش بیشتر شده ،محصولاتش بسته بندی میشود ،ضایعات به صفر رسیده و اکنون محصولاتش  به بازارهایی جهانی صادر میشود ماشین الات مدرن کارهایش را آسان تر کرده  اکنون او نه تنها کشاورز بلکه یکی از حامیان محیط زیست پایدار است

در سطح عمومی هم آگاهی بیشتر شده خود مردم زباله ها را مدیریت میکنند هیچ زباله ای بر روی زمین دیده نمیشود و این جذابیت طبیعت را دو چندان کرده ...سواحل سفیدورد به یکی از قطب های گردشگری  ایران و جهان تبدیل شده و این تحولات با اشتغال زایی و رشد اقتصادی  اهالی همراه بوده  در کنار  همه اینها صنایع دستی و ساختار سنتی حفظ و احیا شده ... همه این تحولات مفید بر جسم و جان ، روح وروان انسانها تاثیر گذاشته  اکنون همه شادتر هستند ارامش بیشتری دارند فقیر و بیکاره در میانشان دیده نمیشود  هر شکلی به وجود بیایید همه با همفکری و اتحاد مشکلاتشان را  حل میکنند و پشتیبان و همیار هم هستند...

«اینها بخشی از چشم اندازهای ما بود لحظه ای رفتیم به سال 1397 و در کوچه باغهای چولاب قدم زدیم...خانه های سنتی و احیا شده اش را دیدیم...سفیدرود زلالش را ...جاده های سرسبزش را...مزارعی که بوی آفت کش نمیداد و آفتی هم نداشت...ما گیله مرد ها و گیله زن هایی را دیدیم  که کمتر سختی میکشیدند و بیشتر بهره میبردند...همه شان بیمه بودند...وقرار بود در  ایام پیری  بازنشسته شوند..»

سپس کارتهایی بین گروه  پخش شد  تا هرکس آرزو هایش را برای اینده بهتر بر روی کارتها بنویسد و پس از انکه همه کارتهایشان را نوشتند به کمک "خانم دکتر پاکزاد" کلیدواژه همه کارتها بر روی کاغذی بزرگ با ماژیک نوشته شد و با ترکیب این کلیدواژه ها عبارتی متشکل از نطرات همه ساخته شد ،این عبارت چشم انداز همه گروه بود ،در جلسات بعدی سعی خواهیم کرد  که گام های عملیانی برای رسیدن به این چشم اندازها ترسیم کنیم

حالا که اینها را مینویسم نمییدانم چند روز و چند ماه و چند سال از آن روزهایی اینده زیبا فاصله دارم این فاصله به خیلی چیزها مربوط است و بیشتر از هر چیز به  اراده خود مردم  اگر مردم بخواهند اطمینان دارم زود تر اینها این تحولات مفید رخ خواهد داد تحولاتی که اینده را بهتر خواهد ساخت  اکنون بیش از هر زمانی عمیقاً معتقدم  یکی از ابزاهایی اصلی توسعه پایدار همگام با حفظ میحط زیست ایجاد گره های محلی است ما باید به خودمان اعتماد کنیم به توانایی های خودمان ایمان داشته باشیم  انگاه میتوانیم در کنار یکدیگر همه  مشکلات را حل کنیم و اینده ای بهتر بسازیم  نه تنها برای خود و برای فرزندانما بلکه برای همه مخلوقاتی که در افرینششان حکمتی نهفته است و بایند باشند ،به حیات خود ادامه دهند  و ما حق نداریم حق زیستن را از انها بگیریم  ، اری ما اینده را  با اب ،خاک سالم و پایدار ما اینده را با اواز پرندگان ما اینده را با چشمه های زلال و روخانه هایی روان میخواهیم ما اینده را سرسبز میخواهیم درختان را پابرجا میخواهیم  چرا که نسل های گذشته اینها را برایمان حفظ کرده اند و ما هم باید این ثروتهای ارزشمند را برای نسل اینده حفظ کنیم

 

+ تاریخ | دوشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۳ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |


http://cholabaks.persiangig.com/92/%D8%A7%D8%B0%D8%B1/DSC0248512112.jpg


 یک روز جمعه باشد و تو دوچرخه ات  را برداری بروی به استخر ماهی کنار سفیدرود تا به سگهایت غذا بدهی و ببینی  چهار تا توله خوشگل را اورده اند و کنار استخر رها کرده اند وای که چه قندی تو دلت اب میشود و چقدر ذوق میکنی حقیقتاً از زمانی که این استخر ماهیمان را ساخته ایم در این حوالی هر کسی که از سگش خسته شده سگش را میدهد به ما و گاهی سگها خودشان می ایند و ما هم به انها  غذا میدهیم و نگهشان میداریم اصولاً استخر ما نوعی بنیاد غیر رسمی حمایت از سگها نیز محسوب میشود

حتما داستان سگ محله عزیز نسین (نوسنده شهیر ترکیه)را خوانده اید اگرچه عزیز نسین سالهاست مرده اما سگ محله اش تا ابد زنده است همین پیری روز که داشتم از نانوایی می امدم  اون پسرک ول وله!!  را دیدم که سنگی را برداشت و به سمت سگ محله پرتاب کرد...

حالا باورم شده ان سگ، سگ محله است چون دمش را میان دو پایش قایم کرد زوزه کرد و با همان نگاه معصوم نگاهی به من انداخت من ترمز زدم پسرک تا مرا دید نیشش باز شد کله نانی کندم و  جلوی سگ انداختم ...میدانستم اگر به او بگویم نزن بد تر میزند پس حرفی نزدم نگاهش هم نکردم اما فردا باید حرفی به او بزنم اما نمیدانم  چه بگویم !!

 

+ تاریخ | شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۱۲ ق.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

تمام کوچه  را گل کاشتم

عاشق گلهایم شدم

تو از کوچه  گذشتی

عاشق گلهایم شدی

چقدر ساده عشقمان میان گلها به هم پیوند خورد

ببین دوست من

اگر تو کوچه ات را گل بکاری

اگر من کوچه ام را گل بکارم

اگر ما کوچه مان را گل بکاریم

عشق خواهیم اموخت

از گلها و کوچه ها

+ تاریخ | چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ساعت | ۸ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم