زمرد سفیدرود | خرداد ۱۳۹۲
وبلاگ شخصی

شیر اب تلمبه ای در حیاط خانه ارباب(چولاب)

+ تاریخ | پنجشنبه سی ام خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۵ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

عضای منتخب شورای اسلامی چولاب

با سلام ،احترام و تبریک

انتخاب شایسته شما را  برای نمایندگی مردم روستا در این دوره از طرف  خود و تمام دوست داران  روستای چولاب  تبریک  میگویم ، امیدوارم به لطف خداوند و کوشش شما بزرگواران بتوانیم چولاب را همچنان زیبا و سرسبز و اباد حفظ کنیم و در زیبایی و ابادانی بیشترش بکوشیم

بنده به عنوان یکی از اهالی روستا در انتخابات شرکت کرده و حق خود میدانم که مشکلات و کاستی ها را منعکس کنم تا برای رفع ان اقدام شود یا دلایل عدم رفع ان تا کنون به بنده به عنوان یک از اهالی روستا توضیح داده شود تا با همفکری زوایای مشکل مطرح شده مورد برسی قرار گرفته و حل شود

غریب به بیست سال است که جاده کناره سفیدرود محل تردد کامیونهای شرکتهای شن و ماسه میباشد و در این مدت مشکلات بسیاری برای تردد اهالی و دوست دارن طبیعت ایجاد کرده به طوری که بنده ده سال پیش هم در نامه نگاری به شورا موضوع را منعکس کردم ولی تا کنون اقدام خاصی صورت نگرفته و مشکل همچنان باقیست  علاوه بر دست انداز و ابگرفتگی در فصل باران  در مسیر جاده چند ابگیر بزرگ پدید امده که مشکل با گذاشتن چند حلقه لوله  حل خواهد شد 

بنده همواره در فضای مجازی از زیبایی ها و جاذبه های طبیعی و خدادای روستای چولاب مینویسم که موجب اشنایی علاقه مندان به این بهشت زمینی شده است،متاسفانه برای دسترسی به  سواحل سفیدرود در روستا چاره ای جز این جاده نمی باشد که امید است بعد از سالها این بار دست در دست هم دهیم و با هم فکری و برسی را های قانونی و شناخت قابلیت ها و توانمندی های خود این مشکل را برطرف سازید -

خداوند یاورتان باشد


در زیر میتوانید عکسهایی از ابعاد مشکلی که عرض کردم ببینید:

-

-

-


پی نوشت:امید وارم دیگر شاهد چنین روزهای تلخی نباشیم


پی نوشت:اولین قدم برای حل یک مشکل این است که قبول کنیم مشکل وجود دارد

+ تاریخ | یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۱۱ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

عاشق   دریا   باش....

زلال  و جاری   ...

ان رود که  هم اغوش   علف  های هرز بود

به مرداب رسید!!




26خرداد92کنار سفیدرود

+ تاریخ | یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۹ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

گاهی کتابی میخوانیم که بسیار به دلمان مینشیند و چشممان را به حقیقتی نو باز میکند و جالب اینکه وقتی کتاب را شروع میکردیم نمیدانستیم چه چیزی با ارزشی پیش روی ماست و وقتی به پایانش  رسیدیم تازه پیام کتاب را دریافت کرده و چشمامان به حقیقتی جدید گشوده میشود...

کتاب انسان در جستجوی معنا اثر ارزشمند دکتر ویکتور فرانکل پدر  لوگو گرافی را چندین بار مرور کردم چرا که او در این کتاب خواننده را با خود به سخت ترین شرایط ممکنی که میتواند ان را تجربه کند میبرد و به اون مینمایاند که انسان در سخت ترین شرایط چگونه میتواند در برابر رنج ها و سختی ها دست به انتخاب بزند و سرنوشت خود را خلق کند...

فرانکل در سال 1942یعنی در سی و هفت سالگی به دست نازی ها اسیر شد و قطاری او را به سمت شمال شرق برد،به (اشیوتس)این اردوگاه مرگ،این کشتارگاه سازمان یافته که ابزار مرگ شش میلیون یهودی از جمله خانواده فرانکل را تهیه دیده بود،به (اشویتس) که میدان تجربیات وحشتناک و ازمایشات واقعی این روان پزشک اگزیستانسیالیست(هستی گرا)بود

تجربیات تلخ اردوگاه کار اجباری و شرایط طاقت فرسای ان،بعد واقعی میدان تجربی مفاهیم (لوگوتراپی)را معنا بخشید ،و فرانکل با معرفتی که  زائیده تجربیات دست اول او بود از اردوگاه مرگ بازگشت ،به نظر فرانکل زندانیان و مسولین سفاک اردوگاهای کار اجباری در خلال رفتارهای وحشیانه و خشونت بار خودبا زندانیان،با بهایی سنگین ،این حقیقت ارزنده را در تاریخ بشریت رسانیدند که:

انسان موجودی است ازاد که همیشه حق انتخاب دارد انسان واکنش خود را در برابر رنج ها و سختی های ناخواسته ولی پیش امده ،و شرایط محیطی،خود انتخاب میکند و هیچ کس را جز خود او یارای ان نیست که  این حق را از او باز ستاید...

زندگی مشقت بار زندانیان ،فرانکل را بر این باور داشت که:

انچه انسان ها را از پای در می اورد ،رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نیست بلکه بی معناشدن زندگی است که مصیبت بار است .ومعنا تنها در لذت وشادمانی و خوشی نیست،بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت.

او درباره هم بندان خود می نویسد:

<<بیچاره ان کس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد،نه هدفی داشت و نه انگیزه و مقصودی،چیزی او را به زندگی گره نمیزد و چون به اینجا میرسید دیگر کارش ساخته بود>>

در ادامه بخشهایی فراموش نشدنی از این کتاب را که از ان یاداشت برداشته ام برایتان مینویسم....

<<تصمیم گرفتم داوطلب شوم،زیرا میدانستم با بیگاری که از من می کشند ،به زودی خواهم مرد .اما اگر در بخش بهداری میمردم دست کم مرگم معنایی پیدا میکرد.فکر می کردم بی تردید اگر بعنوان یک پزشک به رفقایم کمک کنم هدفی دارم،در حالی که اگر زندگی نباتی را ادامه می دادم یا سر انجام بعنوان کارگر بی مصرفی می مردم،دردی را دوا نمیکردم>>


<<سرنوشت چه بازی ها با ما باقیمانده زندانیان داشته است ،و دیدم  که تصمیم بشر بویژه در موارد مرگ و زندگی چقدر نا استوار است>>


<<داستایوسکی: من تنها از یک چیز میترسم و ان اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم>>


<<اما تنها خلاقیت و شادمانه ریستن زندگی را پر بار نمیکند اگر اصلا زندگی دارای مفهومی باشد،رنج،بخش غیرقابل ریشه کن شدن زندگی است،اگرچه بشکل سرنوشت و مرگ باشد.زندگی بشر بدون مرگ و رنج کامل نخواهد بود>>


 <<زندگی یعنی دست یافتن به هدفی از راه خلاقیت فعال>>


<<روزی یک سرکارگر پنهانی تکه نانی به من داد که تردیدی ندارم از جیره صبحانه اش ذخیره کرده بود،در ان لحظه انچه اشک مرا به دیدگانم جاری کرد تکه نان نبود،بلکه چیزی از انسانیت بود که این مرد به من داد،وازه هاو نگاهی بود که همراه دادن نان به چهره ام گسترد و گوشهایم را نوازش داد>>


در اخر به دوستان توصیه میکنم حتما این اثر ارزشمند را تهیه کرده و مطالعه فرمایید



+ تاریخ | شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۱۱ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |



یادم می اید ان سالها گیله مرد زیر افتاب سوزان کار میکرد وقتی صبح زود با دوچرخه به باغ میرفتم بعد از پایین امدن از سراشیبی تپه او را میدیدم که سخت مشغول کار است یا دارد سیگار میکشد...هرگز او را در استراحت ندیدم وقتی خم میشد و با بیل جویبارهای میان شالیزار را میکند دیگر سرش را بالا نمی اورد...کم حرف میزد اما وقتی بعد از کمی کار بیل را به دوشش تکیه میداد کنار مرز مینشست و با فندک سیگارش را روشن میکرد و به دور دستها خیره میشد ....در این هنگام چشمهایش هزار حرف ناگفته داشت

ان سالهاها که کودکی بیش نبودم گیله مرد را میدیدم که با گاری بزرگش که اخرین گاری محله ما بود بسته های برنج را به خانه می برد در حالی که سالها بود اسبی در محله ما وجود نداشت تا گاریش را براند اما گیله مرد برای به حرکت در اوردن گاری نیازی به اسب نداشت شاید به همین خاطر این اواخر سخت پشتش خم شده است... به خاطرم می اید که در تابستانهای خشکسالی اصلاً به خانه نمیرفت همیشه فلاکس چایی اش و سفره غذایش را میدیدم که زیر سایه درخت بزرگی پهن است....اما چند سالی هست که او دیگر به مزرعه نمی اید و خانه نشین شده....دیروز که از جلوی  مغازه گیله مردها عبور میکردم  او را دیدم شنیده بودم مریض شده ...رفتم کنارش نشستم بوسیدمش...حالش را پرسیدم...میگفت :حالش بهتر شده....برایم چای سفارش داد و نیم ساعت با هم گپ زدیم ....میدانستم دلش برای شالیزارها تنگ است...پیشنهاد کردم به شالیزار برود و کنار مزها بنشیند و به سرسبزیش بنگرد..می دنم گیله مردهای سرزمینم وقتی نتوانند به شالیزار بروند ...دلشان تنگ میشود...بوسیدمش  و از او خدا حافظی کردم راه افتاد بروم به سمت شالیزار....به سالهای سال کار و تلاشهایش می اندیشم ...و به  فلسفه زندگی




پی نوشت:عکسها را دوست خوبم محمد کاظم حلاج سال قبل از گیله مرد داستان ما گرفته است
+ تاریخ | شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۳ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


شمع میسوزد


برای شب میسوزد


قطره قطره اشک میریزد


او برای روشنی ِشب میسوزد


او  برای روشنی دل میسوزد


 او برای روشنی چشم  میسوزد


...........................

شب پره های لابالی و سر گردان


که از کودکی  عاشق خورشید بودند


در ظلمت شب عاشق شراره های شمع  میشوند


و   در  دامن  عشقی  سوزنده  تر   از   خورشید   میسوزند  و  میسوزند


و صبح طلوع میکند


بر پیکر شمعی که شب سوخته


 بر  بالهای  سوخته  شب پره هایی  که شمع سوخته!


و  خورشید  باور نمی کند!!


که شمع  چگونه   به   پای  شب  سو خت


و شب   پره ها      که عمری عاشقش بودند


چگونه به  پای شمع سوختند!!


اری این  است  تراژدی  یک  شب فراق او..





(بهزاد سواری بهار92)


+ تاریخ | چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۹ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

دیروز یک بسته پستی دریافت کردم حاوی یک کتاب از نویسنده مورد علاقه ام انتوان چخوف بسیار خوشحال شدم  از اینکه اثار این نویسنده بزرگ روسیه را میخوانم ...

و اما ماجرای کتاب:

دوستان خوبم در کاشمر  زحمت کشیدند در حرکتی فرهنگی پروژه کتاب مسافر رو با الهام گیری از طرحی که هم اکنون در کشورهای اروپایی اجرا میشه اغاز  کردند که طرحی بسیار عالیست سایت کتاب مسافر درباره ایده اجرای این طرح چنین مینویسد:

ایده ایجاد سایت کتاب مسافر www.KetabeMosafer.com بعد از خواندن یک ماجرای واقعی، که در یک وبلاگ نوشته شده بود، به ذهنمون رسید. ماجرا از این قرار بود که روزی در یک پارک در اروپا آقایی نشسته بود و داشت یک کتاب میخوند، بعد از اینکه کتابش را تموم کرد فکر کرد حالا که دیگه کتاب خوندم بهتره همین جا روی نیمکت بگذارمش تا افراد دیگه هم این این کتاب رو بخوانند. برای همین روی جلد کتاب نوشت لطفا بعد از خوندن این کتاب آنرا در یک جای عمومی بگذارید تا شخص دیگری آنرا پیدا کرده و مطالعه کند. بعد کتابش رو همونجا روی نیمکت گذاشت و رفت. خلاصه اینکه چند سال بعد شخصی همین کتاب را توی یک ایستگاه مترو در برزیل پیدا کرد در حالی که نام چندین نفر که در جاهای مختلف آنرا خوانده بودند در یکی از صفحاتش به چشم می‌خورد.

بعد از خوندن این داستان به فکرمون رسید که چقدر جالب و هیجان انگیزه که ما هم با چند تا از کتابامون این کار را انجام بدیم، بعد فکر کردیم حیف که ممکنه هیچ وقت نفهمیم که این کتابها کجاها میروند  و به دست چه اشخاصی میرسند، و  به این  ایده رسیدیم که هرکس کتاب به دستش رسید بتونه از طریق یک سایت، محل کتاب و اسم خودش را مشخص کنه
.

وقتی برای ایجاد سایت شروع  به تحقیق کردیم، دیدیم که این طرح در کشورهای دیگه قبلا اجرا شده و با کمی جستجو به سایت www.bookcrossing.com رسیدیم که برای همین کار طراحی شده. در واقع کار این سایت که الان بیش از پانصد هزار نفر عضو داره، آنقدر معروف شد که در سال 2004، موسسه oxford لغت bookcrossing را به دیکشنری Concise Oxford Dictionary اضافه کرد. در دیکشنری آکسفورد این لغت به صورت زیر تعریف شده است؛

"the practice of leaving a book in a public place to be picked up and read by others, who then do likewise".

وقتی با دوستانمون در مورد این طرح صحبت کردیم علی‌رغم اینکه به نظرشون جالب می‌اومد، اغلب معتقد بودند که نمیتونیم آنرا در ایران اجرا کنیم، نظرات زیادی شنیدیم مثلا اینکه «اولین نفری که کتاب را پیدا کنه میبردش خونه و توی کتابخونه‌اش میذاره» یا «اگر توی پارک بگذاریمش ممکنه پاره‌اش کنند یا آنرا دور بیندازند» و ... . ولی نهایتا به این نتیجه رسیدیم که لااقل برای اینکه یک قدمی در راه توسعه فرهنگ جامعمون برداشته باشیم این کار را شروع کنیم. سایت را خودمون طراحی کردیم و از یکی از دوستان هم برای طراحی لوگو و برچسبهای کتابها کمک گرفتیم. دیدن سایت www.bookcrossing.com برای ایده‌های مربوط به برچسب کتابها خیلی بهمون کمک کرد.

ما مشغول معرفی این طرح به سایرین هستیم و امیدواریم که بتونیم از کمک شما هم برای معرفی سایت استفاده کنیم.


برای اطاعات بیشتر به سایت کتاب مسافر به ادرس www.KetabeMosafer.comمراجعه کنید

+ تاریخ | دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۱۱ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

عیدامسال که یکی از دوستان به دیدار من امده بود وقتی داشتیم از هم خدا حافظی میکردیم من یکی از گلهای سرخ باغچه ام را چیدم و به او هدیه دادم همان لحظه از او یاد گرفتم که: (گل را نباید چید بلکه باید نوازش کرد چرا که هیچکس مالک گلی نیست چه بسا نگهبان گلی است که خود کاشته است) بعد از ان دیگر گلی را نچیدم  و سعی کردم گلها را بر روی شاخه ها دوست داشته باشم ،به باغبانی علاقه مند شدم و شروع به پروش گلها کردم و حتی برای بعضی از دوستان نیز بذر گل هدیه دادم 

امروز صبح مشغول خواندن کتاب افسونگر رقص بودم و داشتم میخواندم:(در زمین رقص نهفته است برزیگران میدانند ان را با دانه ها می کارند در ابها رقص ریخته است صیادان میدانند،موج و ماهی به ان میبالند رقص به اسمان رفته است برف و باران می بارند،ان را به زمین می ارند ،  به کوه ها نیز رسیده اند استواران میدانند....) به اینجای کتاب که رسیدم زنگ در صدا کرد و به حیاط رفتم یکی برایم خبر اورد که خودش با چشمانش دیده که .....


اگر کمی دیر رسیده بودیم این گل هم کنده شده بود

عجب...عجب...عجب....!!!

اقای(م)که من خیلی دوستش دارم عاشق گلهای زرد رنگ باغچه پشت دیورا مجاور کوچه مان شده و  انها را از ریشه در اورده!! اول تعجب کردم اما بعد از کمی فکر کردن تعجبم کمتر شد با خودم گفتم :این طبیعی است بعضی ادمها عاشق گلها میشوند و گلها را میچینندعاشق برنده ها میشوند در قفس حبسشان میکنند و عاشق هم میشوند و یکدیگر را اسیر میکنند اری بعضی ادمها همه چیز را فقط برای خودشان میخواهند فقط برای خودشان...

-با اقای (م) گفتگو میکنم ، دوستانه گفتگو میکنم با هم دوباره سعی میکنیم گلها را در جای خودشان بکاریم برایم اب می اورد  به گلها اب میدهد لبخند میزنم ....اما گلها اخم میکنند و پژمرده میشوند اخر ریشه ها شان سست شده اب از گلویشان بالا نمیرود!!

می گویم:کاش امسال برایتان گل می اوردم،چون این گلها در این فصل به سختی جابه جا میشود

میگوید:فکر کردم این گلها خودرو هستند و خودشان در امده

میگویم:گلهای کنار جاده را رهگذران میبینند و از ان لذت میبرند  اما گلهای حیاط را فقط خودتان می بینید به نظرم گلهای کنار جاده قشنگ تر زیباتر هستند

میگوید:بله واقعا زیباست

می گویم: زیبا بود!!




-کتاب را برمیدارم کمی به پشت جلدش خیره میشوم نوشته:در انهنگام که از خاک رویش دانه می خواهند می رقصند....در انهنگام که از اسمان غرش ابر می خواهند می رقصند....در انهنگام  که از جان جنبش روح میخواهند می رقصند  و در انهنگام که.....

-در کنار سفیدرود  هستم به رقص اب نگاه میکنم  به رقص گلها فکر میکنم...به رقص شالیزار....به رقص پرند ها...به باد....شمع...پروانه......موج....

پسرکی کنارم نشسته و به رودخانه نگاه میکند نمیدانم به چه می اندیشد  عکسش را می گیرم نگاهش معصومانه است

+ تاریخ | پنجشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۸ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

امروز بعد از کمی کار در باغ دوچرخه ام را برداشتم وبه سمت سفیدرود حرکت کردم این روزهای بهاری فصلی عالی برای ماهیگیری در رودخانه است چرا که در این فصل ماهی ها برای تخم ریزی از دریا به رودخانه مهاجرت میکنند عکسهایی که در ادامه میبینید  با دوربین موبایل از ماهیگیرهای سواحل سفیدرود گرفتم 

در حال انداختن تور

تور در مرحله بعدی از پرتاپ باز میشود

و اینگونه به درون اب می افتد و ماهی ها را غافلگیر میکند

دوباره شانس خود را امتحان میکند

-

واقعا کارش زیبا بود

و سر انجام تلاشهایش نتیجه میدهد و یک کاس کولی صید میکند



به قول خودم:

ماهیگیر ماهی میگیرد

من عکسش را میگیرم

کدام صیاد تریم!

حرکت میکنم به سمتی میروم که ماهیگیرها با قلاب ماهی میگیرند برای رسیدن به انجا از جاده ای  باید عبور کرد که دریاچه ها و پستی وبلندی ها یش نه در اطراف بلکه در وسط خود جاده قراردارند!! این هم یکی از دیدنی هاییست که برای لذت بردن از ان کمی خوش بینی کافی است

سفیدرود همیشه مهمان دارد  یعنی هنوز زنده است و میرود

قطعا لحظه هایشان سراسر لذت است

از اینجا صدای اب زیباست

اینجا جای یک سطل زباله خالیست

 هوای  ابری بود اما خورشید همچنان از غرب میتابید

و این هم اخرین عکس!

 

+ تاریخ | چهارشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۱۰ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

امروز 7 خرداد، مصادف با 28 ماه می 2013 روز جهانی گرسنگی است، و هنوز در دنیای ما به تعداد زیاد گرسنه وجود دارد که عده ای ادعا میکنند از گرسنگی جان خود را از دست میدهند اما من اینگونه فکر نمیکنم چرا که  بحران اصلی گرسنگی نیست بلکه بحران دوست داشتن است ادمهای جهان ما بیش از اینکه گرسنه غذا  باشند گرسنه  عشق محبت و دوست داشته شدن هستند چرا که وقتی انسانها یکدیگر را دوست بدارند هرگز گرسنه نخواهند ماند


پی نوشت:قلبی سرشار از عشق و محبت را برای همه انسانها ارزو میکنم


پی نوشت2:به عکس زیر خوب توجه کنید!!

+ تاریخ | سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۱۰ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

دیروز میزبان دوست عزیزم دکتر کزمکار بودم ، روزی بسیار زیبا را در کنار هم گذراندیم  و با هم به گفتگو نشستیم چهار سال پیش در رشت  با دکتر اشنا  شدم و در کلاسهایشان شرکت کردم دیروز پس از چهار سال استاد عزیزم  که من خیلی خیلی دوستشان دارم به دیدارم امد و خاطرات ان شبهای بارانی رشت را برایم زنده کرد شبهایی که برایم خاطره انگیز و زیبا بود خصوصاً بعد از کلاسهایی ایشان ، باید بگویم چنان احساس ارامشی و سبک بالیی از محضر استاد میگرفتم که خیابانهای خیس رشت برایم به نرمی ابرهای اسمان بود، استاد یکی از کتابهای چاپ شده اش را به نام(تاثیر هیپنوتیزم و تشخیص اختلالات روانی) که به تازگی منتشر شده است برایم هدیه اوردند که از این هدیه بسار خوشحال شدم

باید درمعرفی استاد بگویم که ایشان دارنده دکترای (ph.d)هیپنوتیزم از هند و دکترای تربیت بدنی و علوم ورزشی از دانشگاه تهران و دکترای هیپنوتیزم ورزشی از ژاپن و همچنین مدرس بین المللی یوگا از کشور هند هستند درضمن دکتر کزمکار ابداع کننده ماساژ ایرانی (پرشین ماساژ) که کتاب ماساژ ایران را برای نخستین بار در ایران منتشر کرده و به ثبت معنوی در میراث فرهنگی ایران رسانداند همچنین دارنده دکترای ماساژ فیزیکال تراپی از کشور هند میباشند و کتاب  كتاب( شياتسو ) كريس جرمي را نیز به زبان فارسی ترجمه و منتشر کردند

هیپونوتیزم و ماساژ درمانی یکی از روشهای موثر برای کسب ارامش و درمان عنواع دردهای جسمی و روانی میباشد برای مشاوره و کسب اطلاعات بیشتر به شماره زیر تماس حاصل فرمایید:



09385992639

 

 

برای اطلاعات بیشتر:کلیک کنید

 

سیستم ماساژ ایرانی از روشهایی بسیار بسیار عالی و بی نظیر و کاربردی است که ابداع کننده آن قصد آرامش فیزیکی و روانی را برای ماساژشونده برنامه ریزی کرده تا در جلسه ی ماساژاز فواید بی نظیر آن بهره مند گردد و آرامش و امنیت وسلامتی را با این سیستم درمانی بی نظیر درک نماید......


ادامه مطلب
+ تاریخ | شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۲ساعت | ۲ ب.ظ نویسنده | بهزاد سواری🌱 |

کمک کنید تا به گرسنگی کودکان پایان دهیم